آخر ترم لعنتی

خوندن این پست به خرخونهایی که از کل زندگی فقط کتاب درسی و جزوه ی استاد و خونه و دانشگاه فهمیدن توصیه نمیشه :

تا میای به درس نخوندن در طول ترم عادت کنی آخر ترم اومده و تو میمونی و یک لیست درسی که باید پاسشون کنی به هر بدبختی هست اگه شانسی اینکارو نکنی و طبق اصول انتخاب واحد کرده باشی (براساس فاصله ی بین هر امتحان ، درسهایی رو انتخاب کنی که بینشون فاصله زیاده آدم عاقلی هستی و میتونی امیدوار باشی:دی) و ضد حال بزرگ همیشگی سر میرسه ... چند روز پیش سر کلاس یکی از دخترهایی که چند ترم پبش پروژه ی عملی درس تحقیق در عملیات رو با اون مشترکا انجام دادم(لازم به ذکره این انتخاب به صورت کاملا رندم و بر اساس اول حرف فامیل توسط استاد انجام شد ) رو دیدم و شروع کرد از نمرات بالای خودش توی ترم قبل گفت و فهمیدم با گندی که زدم کلا یک ترم از همه عقب افتادم و با وضعیت غیبت زیادی که داشتم خودم نفهمیده بودم و کلی عقبم و اونم ول کن نبود و من هم به زور میگفتم آفرین باریکلا چه خوب (تو دلم میگفتم خوب الان چه کار کنم من ؟)، چقدر اعصاب خورد کنن اینایی که مدام راجع به نمره و خرخونیاشون حرف میزنن یا بهتر بگم چقدر بده جلوی یک لنگ از لذت دویدن صحبت کنی ... ،

راز دود سیاه



چند شب پیش کتاب دنیای سوفی اثر یاستین گوردر رو داشتم میخوندم و چون دیر وقت هم بود بدجوری خوابم میومدالانم حوصله ی تعریف و اینا رو ندارم که چطوریاست فقط یک قسمتش رسیدم که بدجوری مارو از حالت خواب و بیداری ساعت 2 شب در آورد اونم این قسمت از کتاب بود که باز مارو برد توی لاست و این سریالی که نمیدونم کی میخواد دست از سر ما برداره و کلا ازش یادم رفته بود که کی میخواد بیاد و اینا و این تلنگری شد بفهمم که چیزی نمونده بیاد (حول و حوش 1.5 ماه دیگه) به هر حال این قسمت از کتاب یک سری راز رو راجع به دود سیاه برام فاش کرد و نمیدونم که چه کسایی تا حالا پی بردن از حالا به بعد نوشته های کتاب هست

معبد دلفی:

یونانی ها اعتقاد داشتند که آدم از طریق معبد معروف دلفی میتواند با سرنوشت خودش آشنا شود . آنها آپولون را خدای معبد می دانستند .او از طریق پوتیای کاهنه که روی سکویی در شکاف زمین مینشست با مردم حرف می زد. از این شکاف بخار تدخیر کننده ای بیرون می آمد و پوتیا را مدهوش میکرد. این کار برای بر زبان آوردن کلمات آپولون لازم بود . وقتی کسی وارد میشد اول سوالش را به کاهنان معبد تحویل می داد . آنها هم سوال را بدست پوتیا می رساندند . او جوابی غیر قابل فهم و مبهم میداد . و آن وقت کاهنان معبد آن را ترجمه و تفسیر میکردند. از این طریق یونانی ها میتوانستند از دانایی آپولون بهره ببرند چون عقیده داشتند آپولون از همه چیز ، از گذشته گرفته تا آینده خبر دارد .

بر سر در معبد دلفی نوشته شده بود "خودت را بشناس" ، منظور اینست که آدم هیچوقت نباید باور کند که چیزی مهمتر از انسان وجود دارد و هیچکس هم نمیتواند از سرنوشت خودش فرار کند.

;چقدر زندگیهامون به هم وابسته است و خودمونو به بیخبری میزنیم

Misticism...




احساس کرد در فضای اتاق و بیرون پنجره وبر فراز شهر معلق است . از آنجا همه ی آدمهای میدان شهر را تماشا میکرد همینطور اوج گرفت و خودش را بالای دریای شمال و اروپا، صحرا و جلگه های آفریقا رساند ، سراسر این کره ی عظیم به یک موجود زنده مبدل شد و احساس می کرد این موجود خود اوست . سراسر جهان هستی که او اغلب چیزی لایتناهی و وحشتناک می دانست من او بود. حالا هم جهان هستی بسیار وسیع و شکوهمند می آمد ، اما حالا خود او بود که این قدر و سیع و گسترده شده بود .

از عادت تا باور



غم انگیز است که ما در حین بزرگ شدن نه تنها به قوه ی جاذبه عادت میکنیم بلکه خودمون رو به وجود دنیا هم عادت میدیم به این ترتیب ما چیز بسیار مهم و اساسی رو از دست می دهیم چون چیزی درون ما وجود دارد که میگوید زندگی یک معمای بزرگ است چیزی که خیلی قبل از حتی یاد گرفتن فکر کردن اون را تجربه کرده ایم

نگاهی به کتاب مرگ از سری کتابهای ارغنون


این کتاب سعی داره با آوردن چندین مقاله و در آمدی به اندیشه ی مرگ در غرب در دوره های مختلف بازشناسی بشه و به ویژه نشان داده بشه که چگونه چرخش نگرش انسان غربی در آغاز رنسانس و جنبش مدرنیته از مرگ اندیشی سنت فلسفی سقراط به اندیشه در باب زندگی میرسه و این تغییر نگرش چه تاثیری بر شیوه ی کلی زندگی مردمان در جوامع غرب داشته

چند جمله از این کتاب :

1.جنگ و مرگ: آشکار است که جنگ ناگزیر این برخورد عرفی بامرگ را میروبد، مرگ دیگر انکار خواهد شد ، ما مجبور میشدیم آن را باور کنیم مردم واقعا می میرند و نه دیگر یکی یکی بلکه بسیار اغلب دهها هزار در یک روز مرگ دیگر رویدادی تصادفی نیست زندگی بار دیگر به حقیقت زیبا شده است

زیگموند فروید

2.مرگ خود عشق است در مرگ است که عشق مطلق آشکار میشود
هگل
(اینجا اشاره میکنه به جریان اون رمانتیک فک کنم نامش کلاسیت بود که بر گور معشوق خودش رو میکشه و ...

3. ارزش زندگی در گستردگی آن است من از زندگی ام دو برابر دیگران لذت می برم اکنون که میبینم زندگی ام در زمان محدود است میخواهم وزن آن را بیشتر کنم و از آنجا که مالکیت زندگی کوتاه است میخواهم آن را عمیقتر و سرشار تر کنم

میشل دومونتین
جای دیگه میگه مازندگی را با اندیشه به مرگ تلخ کرده ایم و با نگرانی درباره ی زندگی مرگ را

و در انتهاذهن سالم رو پایبند به شور زندگی میکنه و...

کمی از خودم...

امروز 13 روزه خونه تنهام مارو گذاشتن و رفتن تهران تا ببینیم این کارهای کوفتی خارج از کشور اینها کی میخواد درست شه من هم که فعلا باید اولا کارهای سربازیمو بکنم بعدم تموم کردن دانشگاه و ... و اونطوری که بوش میاد قراره منو بذارن و برن حدود یک سال تا اونجا جا بیفتن ، هنوز خیلی اینجا کار دارم بیشتر از دوسال بعد هم باید دید خدا چی میخواد ولی از یک طرف از دست خواهرم یک نفس راحتی میکشم ، هیچ وقت با هم میانه ی خوبی نداشتیم ، هیچ وقت کارهاش برام جالب نبوده حرفاش احمقانه ترین حرفهاییه که یک انسان 25 ساله میتونه بزنه توهم خودبرتر بینی و خودخواهی و حسادت تمام وجودشو گرفته و از نظر سلیقه ای هم درست نقطه ی مقابل منه اگ من بگم بالا اون میگه پایین اگه بگم سیاه اون میگه سفید و... تصور کنین یک هیچین موجودی سالهای سال باید با او زندگی کنین و لقب خواهر رو براتون یدک بکشه که کاش این اسم پر محتوا رو هم نداشت که دیگه او از ما طلبی نداشته باشه ، چون او همیشه هزار کار از ما جلوتر و در بدیها هزار بار ما از او جلوتریم و اگر یک کار هم برایش انجام دهی او هیچ تشکری از تو نمیکند و خودت باید بدونی که 999 تا کار دیگه مونده تا به اوبرسی و خداروشکر خدا هیچ وقت سروکار مارو با او ننداخته که روزی به او محتاج بشیم امان از روزی که یک مرد از یک زن چیزی بخواد ، امان....اگه دغ مرگ نشه واقعا مرد قوی ای بوده (بلی همیشه استثنا هم هست)، بگذریم ، چند روز پیش که شروع ترم جدید کلاسهای پریتافل بود مثل ترم قبل رفتم سر کلاس و هرچی نشستم کسی نیومد و 15 دقیقه بعد رفتم دفتر کانون زبان ایران و پرسیدم چرا کلاس تشکیل نشد ، چند لحظه ای اسمم رو توی کامپیوتر سرچ کرد و گفت فقط شما این ترم ثبت نام کردین ، منم یک لحظه فکم افتاد ، ای بابا این همه ترم قبل کدوم گوری رفتن ؟ خود طرف هم براش عجیب بود و گفت مثل اینکه همه با هم دست به یکی کردن که نیان و کلاس تشکیل نمیشه و ... ما هم پولمونو پس گرفتیم و برگشتیم و از تافل پریدیم به آیلتس که فکر میکنم به قول معروف جهان شمول تر هم هست . و... خلاصه اینکه امروز هم باید باز با این استاد حسابداری سرو کله بزنیم که میخواد از این به بعد با ما خصوصی کار کنه و ساعت 4 قراره بیاد ، شاید تونست کاری کنه که از این نفرتی که از حسابداری دارم کمی نظرم عوض بشه خداروشکر این اصول 2 رو که پاس کنم 6 واحد حسابداری دیگه بیشتر ندارم و میره دیگه گم میشه ان شالله ، واقعا درس چرتیه پول چقدر ارزش داره که بخواد اصول نگهداری و .. داشته باشه ( ته شعار بود این :دی) خلاصه این روزها این روزگار ماست .

A.a.R.O.N...




برگرفته از نسخه ی هفدهم


گوش کنیم

AaRON -02- U-Turn (Lili).mp3

Death...




هر لحظه که میگذره ما به مرگ نزدیک و نزدیکتر میشیم ، همین الان که من این مطلب رو دارم مینویسم نسبت به قبل از اینکار به
مرگ نزدیکتر شدم ، شما هم همینطور بعد از خوندن این مطلب درست مثل من و هیچ راه فراری از این نیست و به قول سقراط : تمامی زندگی فیلسوفان آماده شدن برای مرگ است و اگر کمی دور و برمون رو فراموش کنیم گامی در وادی درون بگذاریم و کمی با خودمون خلوت کنیم و فکر کنیم به عمق فاجعه بیشتر پی میبریم ، که انسان موجودیست که از همان بدو تولد محکوم به مرگ است با افکار و احساساتی که نا متناهی و نامیراست یا حداقل جاودانگی را می طلبد ، حالا چطور با این احساس کنار بیایم؟

سنکا برای فائق آمدن به هراس از مرگ اندرز مشهوری داشت وآن ((اندیشدن مدام به مرگ )) بود ولی قرنها پیش از او پیکور چاره ی دیگری برای هراس از مرگ داشت می گفت:
خو کن به این باور که مرگ برای ما هیچ است ....زیرا زمانی که هستیم مرگ با مانیست و آنگاه که مرگ می آید، ما نیستیم.
در واقع با گفتن اینکه مرگ برای ماهیچ استبه طور ضمنی تاکید دارد که زندگی برای ما هیچ است ژرف اندیشی مارکوس اورلیوس نیز بیشتر ژرف اندیشی درباره ی مرگ است و تقریبا هیچ چیز دیگر برای وی گذرا بودن و فنا پذیر بودن زندگیست که آن را پوچ و بی ارزش میکند ، این ذهن رواقیست که میگه :

سه یا پنج سال برای شما چه فرقی میکنه ؟

در واقع زندگی سه پنجی انسان رو تحقیر میکنه و تلویحا کوتاهی وگذرا بودن آن را دلیلی برای بی ارزشی و هیچی آن می شمارد
.

صفر






گوش میدم ، Empyrium این روزهارو همش دارم یکریزازصبح تا شب
توی ماشین ،پیاده، امپایریوم همه جا امپایریوم همین الان هم امپایریوم دارم گوش میدم
عجیب از دل من میخونه این روزها... یکی از آهنگاش که واقعا دوستش دارم ،

Empyrium - Mourners

Meagre trees in the shrouds,
as old as the stones....
Mourners of abandoned love,
for never their woes shall grow silent.

O how many times may the moon has shown -
reflected in these black lakes?
Should it be that we can hear,
the woes of those who ceased their lives?

O so old they are...
they bare the never ending grief...
Age-old miser ability
Ancient bitter beauty

Lost is the hope of those,
who walk the moors with pain in heart.
...and all joy it sinks,
burried deep, forever presumed dead.

O so old they are...
they bare the never ending grief...
Age - old miser ability,
a bitter beauty thrilling me

اینجا گوش کنیم
ٍ

یادش بخیر





امروز باری به اندازه ی تمام 3 سال فکر از دوشم برداشته شد 3 سال پر از خاطره 3 سال پر از او حتی وقتی تنها بودم سه سال شور وشوق و انگیزه با من بود و امروز فهمیدم از من نبود و به من تعلق نداشت ، این 3 سال چه رویاهایی که با خودم نبافته بودم چقدر به خودم چگونگی گفتن این موضوع بهش رو برای خودم مرور کرده بودم و چقدر میفهمم کارم پوچ و خالی بوده ، چقدر ابله بودم ، چقدر به زندگی خالی و پوچم معنا بخشیده بود ... نمیخوام قضیه رو بزرگ کنم اما باید واقعگرا بود ، اهل شکوه و گلایه هیچ وقت نبودم و نیستم و ان شاالله نخواهم بود و حتی امروز بعد از جدا شدنمون آنچنان احساس سبکی ای میکردم که درست قبل از دیدن او داشتم واقعا میگم مخم آزاد شد شاید بگم مانند سرطان داشت تمام وجودمو یاد و خاطره و خیالش میگرفت و امروز با نه گفتنش منو نجات داد و ازبنیاد ریشه ی این سرطان خیال خودش رو سوزاند و من هم با لبخند از او جدا شدم ، ازت متشکرم فاطمه واقعا ممنونم راحتم کردی...و میدونستم اگر نگویم تا آخر عمر با من دفن میشدی ولی حالا اگر 20 سال دیگر هم یادت بیفتم ختم به خیر میکنم و میگویم من تلاشم رو برای عشقم کردم و او آن را انکار کرد و مانع اون شد و اصلا نظرم راجع به عشق عوض نشد ، این سه سال خیلی باعث پیشرفت من توی خیلی زمینه ها شدی به هر حال همه ی اینها رو نوشتم که بگویم اگر واقعا عاشق کسی هستیم وقت تلف کردن برای گفتن خریت محض است . ....

Ideal...




انسان برای این به دنیا میاد که به سرنوشت مکتوب خودش خیانت کنه چرا خدا آرزوهای ناممکن و آرزوهای دشوار تو سینه های ما قرار میده؟ چرا؟ هر انسانی حق داره که گاه نسبت به وظیفه ی خودش دچار تردید بشه و گاهی هم شکست بخوره تنها کاری که نباید بکنه فراموش کردن اون هدفه ، هر چی میتونه باشه...کسی که نسبت به خودش تردید نمیکنه انسان والایی نیست چون این اعتماد از یک نوع کورکورانگی بودن منشا میگیره که ممکنه اونو دچار غرور کنه ، آمرزیده باد کسی که گاه از لحظات بی تصمیمی گذر می کند....

دوباره...

دوباره بعد از کلاس با مرتضی و محمود مثل همیشه راهی بیرون شهر (جاده ی طرقبه و زشک)شدیم این بار راه جدید و کوچه باغ جدیدی رو طی کردیم تا به کلبه ی خیلی خوشگلی توی دامنه ی پرشیب یک کوه کم ارتفاع رسیدیم که از لابلای درختان زرد و قرمز پاییزی خودنمایی میکرد ، اتفاقا دوربین هم اورده بودم ولی وقتی دستمو کردم تو جیبم فهمیدم توی ماشین پایین راه که پارک کرده بودم جا گذاشتم و هیچ کس حاضر نشد برگرده برای همین فقط میتونم بگم حیف شد. واما راستی یازدهمین جشنواره ی بین المللی کتاب هم شروع شد و مثل سالهای پیش سری به نمایشگاه زدم و میتونم بگم فاجعه بود ، هر سال بزنم به تخته از سال قبل پسرفت چشم گیری داریم و بهتر بود میذاشتن نمایشگاه قرآن و مفاتیح تا کتاب چرا انقدر بپبچونیم قضیه رو ، خوشبختانه بعد از کلی پرس و جو تونستم غرفه ی انتشارات هرمس رو پیدا کنم که یکی از استثناهای نمایشگاه بود و خوشبختانه مثل همیشه یک سر و گردن از غرفه های دیگه بالاتر بود و کمی دلگرمم کرد مرتضی دنبال رئیس و مسئول میگشت توی اون جنگل که مثلا یکم از نمایشگاه انتقاد کنه ولی وقتی مسئولش رو دید گفت فکر میکنم تحمل کردن بهتر از انتقاد باشه (از بس مسئول تشریف داشتن ایشون) به هر حال یک کتاب خوب پیدا کردم از سری کتابهای ارغنون که ازمعدود کتابهای چاپ اینور انقلاب که ارزش خوندن داره به نام مرگ که ترجمه ی گروهی و مراد فرهادپور یکی از بهترین مقاله نویسان مترجمان این دوره توش هست یک کتاب دیگه هم گرفتم که هنوز وقت نکردم بخونمش ولی تعریفش رو از خیلی ها شنیده بودم ،اسمش دیالکتیک روشنگری تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر که اون هم از کارهای ترجمه ی مراد فرهاد پور هست

I Love You




If you're not the one then why does my soul feel glad today?
If you're not the one then why does my hand fit yours this way?
If you are not mine then why does your heart return my call?
If you are not mine would I have the strength to stand at all?

I never know what the future brings
But I know you're here with me now
We'll make it through
And I hope you are the one I share my life with

I don't wanna run away but I can't take it, I don't understand
If I'm not made for you then why does my heart tell me that I am?
Is there any way that I can stay in your arms?

If I don't need you then why am I crying on my bed?
If I don't need you then why does your name resound in my head?
If you're not for me then why does this distance maim my life?
If you're not for me then why do I dream of you as my wife?

I don't know why you're so far away
But I know that this **much** is true
We'll make it through
And I hope you are the one I share my life with
And I wish that you could be the one I die with
And I'm praying you're the one I build my home with
I hope I love you all my life

I don't wanna run away but I can't take it, I don't understand
If I'm not made for you then why does my heart tell me that I am
Is there any way that I can stay in your arms?

'Cause I miss you, body and soul so strong that it takes my breath away
And I breathe you into my heart and pray for the strength to stand today
'Cause I love you, whether it's wrong or right
And though I can't be with you tonight
You know my heart is by your side

I don’t wanna run away but I can’t take it, I don’t understand
If I’m not made for you then why does my heart tell me that I am
Is there any way that I can stay in your arms?



Daniel Bedingfield - If You Are Not The One...

فساد

فراموش نکنیم آن چه زندگانی را زهر آلود می کند جنگ برای زندگی نیست اما کشمکش سر چیزهای پوچ و بیهوده است هنگامی که انسان از شادی های دروغی و چیزهای مزخرف دست برداشت و این پرستش زروسیم را کنار گذاشت خواهد فهمید که مهمترین آخشیج زندگانی را طبیعت به اومیدهد مانند روشنایی ، هوا ، آب ، خوراک و غیره وکسی دیگر به خیال نمیافتد چیزی را برای خودش احتکار کند .

مخاطب



این یادگاری های نوشته شده و کنده شده ی روی میز توی کتابخونه خیلی حواسم رو پرت میکنه قبلا این طوری نبود ،انگار هر چی نویسنده دل پرتری داشته ، مثل فرهاد به جای کوه به جان این میزهای بی صاحب افتاده و آنچنان عمیق بر دل چوبی این میزها نگاشته که در دلش پنهان بوده... خلاصه... جدیدا خیلی حساس شدم ، هر بار که میام سر خطو پیدا کنم دوباره نوشته یا شعری جلوی چشام رژه میرن و منو مثل یک منظره ی غیر منتظره جذب خودش میکنه و باز خیره میشم و ساعت تیک تاک میکنه و باز دوباره یک خیال دیگه و دوباره بالا و پایین رفتن چشمم روی صفحه برای پیدا کردن سر خط و بالاخره خسته شدن چشم ها و محیط ساکت و نورگیر کتابخونه برای یک چرت روی بازوان و فکر کردن به .... تا سیاهی مطلق و منتظر تلنگری از یک دوست یا کتابدار برای بازگشت به واقعیت و باز من در فکر ...

***

حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

دکتر شریعتی


لیوان آب

استادی درشروع کلاس درس،لیوانی پراز آب به دست گرفت.آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند 50 گرم...

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست.اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم،چه اتفاقی خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد...

استاد پرسید: خوب،اگر یک ساعت همین طور نگه دارم،چه اتفاقی می افتد؟

یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد می گیرد...

حق با توست! حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگری گفت: جسارتا“ دستتان بی حس می شود،عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند...

استاد گفت: خیلی خوب است! ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه...

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند.یکی از آن ها گفت: لیوان را زمین بگذارید...

استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است...!!! اگر آن ها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد...اگر مدت طولانی تری به آن ها فکر کنید،به درد خواهید آمد...اگر بیشتر از آن نگهشان دارید،فلجتان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود...فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است...اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب،آن ها را زمین بگذارید...به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید...هر روز صبح سر حال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده ی هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید برآیید...!!!

دوست من،

یادت باشه که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری...زندگی همین است...!!!


قضاوت

تا حالا شده وارد یک مهمونی بشین یا مثلا باکسی برین بیرون بعد فکر کنین یکی از افراد اون جمع باشما لجه یا مثلا به قول معروف قیافه گرفته یا اصلا میخواد سر به تنتون نباشه ؟ نمیدونم چرا دوست داریم همش فکر کنیم که یکی به هر حال درست برخورد نکرد با من چرا جلوی من پانشد چرا جواب سلام منو دیر داد چرا موقع خداحافظی بادست چپ بای بای کرد ، چرا ........... شاید اصلا طرف توی اون لحظه که شما وارد شدین حالت تهوع گرفته یا 5 دقیقه قبلش طلبکارش زنگ زده بهش و تهدیدش کرده یا اصلا یک کوفتی بوده که تو رو ندیده و اصلا بهت توجه نکرده تا کی میخوایم قضاوت الکی راجع به مردم بکنیم و همین روابط کم رو هم کمرنگتر کنیم به جای اینکارها برین بپرسین توی اون لحظه چش بوده یا بعدا از کسی بپرسین مطممئن باشین جواب قانع کننده ای میگیرین قضاوت الکی رو بذارین کنار خواهشا اگه نمخواین دیگران هم راجع به شما قضاوت الکی بکنن. اینجور بحثها مخصوصا توی خانمها بیشتر رواج داره و خوشبختانه مردها همیشه سادگی و بی ریایی شونو حفظ کردن و واژه ای به نام معرفت هنوز توی ادبیات زندگیشون وجود داره و باید بگم برای خانمها از این بابت متاسفم

***


- خدایا! به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم،
کمی با کفش های او راه بروم

دکترشریعتی.



آزادی یا عصیان

برگرفته از یادداشتهای دادو

آزادی یا رهایی از کلماتی هستند که امروزه به کرات از هر گوشه ای شنیده می شوند ،‌ ای کشش بطرف آزادی و بحث های پیرامون آن ،‌ بنوعی می تواند دلیل بر صاحب اختیار بودن انسان باشد ... کسانیکه انسان را موجودی محدود شده و مجبور می دانند در بیان این احساس تعریف عصیان را بکار می برند؛ عصیان زمانی رخ می دهد که بدلایلی انسان در یک چهارچوب محصور و محدود شده باشد و زمانیکه فشار این چهارچوب بیش از حد شده است در صدد شکستن آن برآمده باشد ... در چنین شرایطی انسان ها دست به عصیان می زنند و برای برخی حرکت های حیوانات نیز در چنین حالت هایی می شود رفتاری شبیه عصیان را دید ...

اگر رهایی بمعنی واقعی آزاد بودن را هم نوعی شکستن چهارچوب ها و خلاص شدن از قید تعلقات و دلبستگی ها بدانیم ،‌ در آنصورت معنای بسیار نزدیکی با کلمه عصیان پیدا خواهد کرد ... ولی آیا نمی توان یک طبقه بندی میان این دو قائل شد ؟! اگر این دو موضوع را از نظر معنا نزدیک هم قرار بدهیم ، بایستی این فرق و تفاوت را در عمل و رفتار قائل بشویم .

« رهایی بمعنای آزاد بودن است ، درحالیکه عصیان عملی است برای آزاد شدن !! »

پس آزاد و رها کسی ست که از یک تعلق و یا از تعلقات آزاد شده است ، در حالیکه عاصی و عصیانگر کسی ست که در صدد رها شدن می باشد. آزادی یک کیفیت بسیار ساده و گسترده ای است و به کلیت هستی پیوند خورده و بهمین جهت دارای زیبایی و شور و شعف می باشد ، درحالیکه عصیان یک فعالیت فکری است و مبارزه در یک مرحله بحساب می آید و ممکن است در طول زمان عصیان ؛‌خشم ، ترس ، اضطراب و ... پیش بیایند !! در حالت عصیان، اگر با هدف قبلی باشد می توان ردپایی از آرزو و تمایلات فرد را نیز مشاهده کرد و در دنباله این دو بنوعی اندوه هم حضور خواهد داشت. ولی اگر عصیان بر علیه یک چهارچوب و یا یک تعلق و ... بدون هدف باشد آنگاه می تواند یک پیش عمل برای آزادی باشد ... هدفدار بودن یک عمل در اینجا به رفتاری اطلاق می شود که در آن نقش فکر دیده بشود و اینگونه رها شدن عبارتست از رها شدن از یک قید و بند و زیر بار قید و بند دیگری رفتن !!! مثلاً برخی از انقلاب های جهان صورتی از عصیان دارند ... چرا که بر علیه برخی تفکرات قیام صورت گرفته است و تفکراتی جایگزین شده اند که خود کلیشه ای بوده اند و در نتیجه فقط صورت مسئله فرق کرده است ... ولی آزادی حقیقی زمانی ست که خود مسئله از میان رفته و یا حل شده باشد.

امروزه بصورت مصطلح و غالباً‌ آزادی را در سیاست بکار می برند ، درحالیکه تمام انسان ها حضور و یا عدم حضور این فضای بسیار صمیمی و این کیفیت بزرگ را در زندگی روزمره خویش احساس می کنند و اکثراً برای رسیدن به آن از طریق فعالیت فکری در مقام رهایی برمی آیند و بهمین دلیل مصداق مثل معروف « از چاله بیرون آمدن و در چاه افتادن » می شوند ... مثلاً برخی برای رسیدن به نوعی استقلال و رها شدن از قیود و قواعد خانواده دست به ازدواج می زنند در حالیکه این امر بمرور زمان قید بیشتری شده و یک تعلق یا محدودیت همراه با مسئولیت برایشان می شود.

اگر به آزادی بعنوان یک عمل قلبی نگاه بکنیم ، آنگاه از جست و گریزهای فکری خلاص می شویم. برای آزاد بودن و آزاد زیستن ، ابتدا بهتر است از خویشتن خویش رها بشویم ، زمانیکه در این عمل قلبی بتوانیم از خودمان رها بشویم در آنصورت نه نیازی به تلاش خواهد بود و نه سعی برای رسیدن ... زمانیکه ما به خویشتن و خود نگاه می کنیم و تمایلات ،‌ ترس ها ، آرزوها و خشم هایمان را می بینیم که همگی باعث بوجود آمدن وابستگی ها و دلبستگی هایمان هستند ،‌بیکباره حرکت فکر متوقف می گردد و ما وسعت و زیبائی بودن و عشق را در سایه ی این آزاد بودن درک می کنیم .

این آزادی زمانیکه هدف ما در محدوده ی خودمان باشد بیشتر از یک آرزو نخواهد بود ... ولی اگر هدف مان برتر از خودمان باشد ؛ یعنی زندگی ، عشق ، خدا و ... آنگاه نه تنها دور از دسترس نخواهد بود بلکه آنرا زندگی خواهیم کرد و همیشه آماده برای حرکت بطرف ناشناخته ها خواهیم بود.

روزگار مه گرفته ی من




هر وقت یاد کارهای طاها توی سفر حجش میفتم خندم میگیره ، از کارهایی که در هواپیما با مهماندار کردن تا تشری که آخوند کاروان برای نماز به او زد و گفت : "پاشو برو 2 رکعت نماز بخون ببینم یاد داری اصلا ؟"تا

... !!

***

دیگر اینکه اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هر چه که می پذیری ، من در این سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم و همه ی آن برادران دیگر تا به جستجوی خدا . که خدا برای آنکه به او معتقد است همه جا هست .

(
خسی در میقات - جلال آل احمد - 5 شنبه 10 اردیبهشت 1343- جده)

***
گوشی موبایلتم وقتی رانندگی میکنی برندار ، مخصوصا وقتی دور از دستته ، نگی نگفتی ، از ماگفتن بود

No Comment ...

یک پرسش

آیا وسایل اهداف را بلعیده اند و آیا تولید نامحدود وسایل حاکی از غیبت اهداف نیست ؟ امروز حتی بسیاری از کسانی که متولد آمریکا هستند نیز تمایل دارند به پرسش اخیر پاسخ مثبت دهند اما تولید وسایل چیزی بیش از اینها را دربردارد "این ابزار آلات نیست که غایت تولید به شمار می آید بلکه نفس تولید است" .

یک دل ساده





امروز که داشتم لباسهای پاییزی رو از کمد در می آوردم هودی کهنه ام رو پیدا کردم که مدت زیادی بود اونو نپوشیده بودم ، کاغذی در جیب راست اون بود که توجه منو جلب کرد و نیم نگاهی به آن انداختم ، یک طرفش فتوکپی شناسنامه بود و طرف دیگرش دست خطی رنگ و رو رفته که کم کم یادم اومد وکلی خندیدم یک شعر بود از دوستی که هم اکنون 2 سال است که فارغ التحصیل شده (سالی که ما وارد دانشگاه شدیم او فوقش را تمام کرد و دیگه اونو ندیدم) ، البته ماجرا به 2/5 سال قبل برمیگرده . شاید کمی خنده دار باشه ولی این شعری که الان میخوام بنویسم از طرف اوست در وصف معشوقه اش که هیچ وقت هم متاسفانه یا خوشبختانه به دستش نرسید.

شکست یک دل ساده یک دل ایلی
شروع چشم تو آغاز جنگ تحمیلی
زدی نخست به قلبم به قلب مهر آباد
شروع شعر همان بود و افت تحصیلی
تو بهترین منی اسم بهترین فعلم
وبهترین صفتی از ترین تفضیلی
مسیح باور نبرم مگر تو باز آیی
دلم گرفته از این وعده های انجیلی
خوابیم و با خطاب تو بیدار میشویم
مستیم و با عتاب تو هشیار میشویم
حلاج پیشه ایم و گمانم در عاقبت
با حلقه های موی تو بر دار میشویم
فرجام تلخ قصه ی ابلیس سهم ماست
وقتی به دام سجده گرفتار میشویم
چشم تو بود میوه ی ممنوع عشق و ما
روزی از این دسیسه خبر دار میشویم

دوش

این شعر رو از روی قبر دایی محسن برداشتم ، بعد از تصادفش وقتی که 12 سال پیش در چنین موقعی از ماه رمضان از او خبر نداشتیم ، حافظ به داد ما رسید .

***

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

***

میدانم که رحمت شده ای خدا ما را هم رحمت کند

Hero Wanted...



Redemption Is a funny thing sometimes you have to go to hell to get that
رستگاری چیز مسخره ایست گاهی اوقات برای رسیدن به اون باید به جهنم بری
and sometimes things worth dying for are worth living for
و گاهی اوقات چیزهایی که ارزش مرگ رو دارن ارزش زندگی رو (بیشتر) دارن

امروز نشستم و از انبوه فیلمهایی که دوستم داده بود و به قول خودش ارزش نگاه کردن داشت یکی رو به صورت رندوم گذاشتم و دیدم ، اسمش قهرمان تحت تعقیب بود فیلمش زیرنویس نداشت برای همین باید کاملا دقت میکردی که ببینی چی میگن(از اون فیلمهایی که 90% زیباییش دایالوگهای رد و بدل شده ی میان کاراکترها بود) دو تا جمله ی قشنگش دوجمله ی بالا بودن .


پوچی

نمیدونم اینایی که اصطلاحا به پوچی میرسن و احساس تهی بودن میکنن ، 5 دقیقه رفتن توی بیمارستان بخش بیماریهای خاص ؟ اصلا میدونن چیه؟ به خصوص بخش کودکانش ، نمیدونم رفتن و دیدن چطوری برای یک دم به راحتی (بازدم پیشکش)برای لحظه ای زندگی چقدر امیدوارن و تلاش میکنن ، نمیدونم دیدن و این ادعای کذایی رو میکنن؟؟؟؟...

Illuminati - Part 4 - Contemplation Forums



نوشته ها صرفا نقل قول است و هیچ منبع موثقی ندارد

كلوپ هاي تعمق
باشگاه ها يا «كلوپ هاي تعمق» نيز عبارتند از:
¤ مجمع جهاني اقتصاد (World Economic Forum): سازماني است كه قدرتمندترين و ثروتمندترين مردان كره زمين را دربرمي گيرد. معيار پذيرش در بطن اين شبكه، سطح قدرت، ثروت و نفوذ كانديدا در زمينه اقتصادي، سياست بين المللي، تكنولوژي و يا رسانه هاست. نشست عمده «مجمع اقتصادي جهان» هرساله در پايان ماه ژانويه در «داووس» سوئيس انجام مي پذيرد. درسراسر طول سال نيز، مهمترين اعضاي اين سازمان ازطريق يك شبكه برتر كنفرانس ويدئويي به نام «ولكام»(Wellcom) با يكديگر درارتباط اند. اين شبكه به آنها اجازه مي دهد در هر لحظه پيرامون تصميمات مهم جهاني با هم به مشورت بنشينند.
¤ كميسيون سه جانبه: يك نهاد تعمق بين المللي است كه در سال 1973 به طور مشترك توسط «ديويد راكفلر» و «زبيگنيو برژينسكي» (مشاور سابق رئيس جمهور «جيمي كارتر») بنيان نهاده شده است. اين نهاد سران سه منطقه اقتصادي عمده، يعني آمريكاي شمالي، اروپاي غربي و ژاپن را گردهم مي آورد.
¤ شوراي روابط خارجي(CFR): سازماني آمريكايي است كه از رهبران سياسي و يا اقتصادي رده بالا (مانند «جرج بوش» پدر، «هنري كيسينجر» و يا «ديويد راكفلر»، رئيس شوراي روابط خارجي) تشكيل شده است. شوراي مشورتي(CFR) شامل نمايندگان خارجي مي شود، مانند: «ميشل روكار» (نخست وزير اسبق فرانسه)، «اتو لامسدورف» (وزير اسبق دارايي آلمان)، «برايان مالروني» (نخست وزير اسبق كانادا) و يا لرد «كانراد بلك» (رئيس گروه مطبوعاتي «هولينگر» و از نزديكان دولت «بوش»).
¤ گروه بيلدربرگ: اين گروه در سال 1954 تأسيس گرديده و بدون شك قدرتمندترين شبكه نفوذي است. «گروه بيلدربرگ» شخصيت هايي از تمامي كشورها، رهبران سياسي، اقتصادي، مالي، رسانه ها، و نيز تعدادي از دانشمندان و دانشگاهيان را گردهم مي آورد. از ديدگاه اين افراد كه پيرامون شبكه هاي قدرت به تحقيق مي پردازند، «گروه بيلدربرگ»، «دولت واقعي جهاني» است. رئيس و بنيانگذار مشترك «گروه بيلدبرگ»، «ديويد راكفلر» است.
كشورهاي عضو «گروه بيلدربرگ» عبارتند از: آمريكا، كانادا، انگليس، فرانسه، بلژيك، سوئيس، هلند، آلمان، اتريش، ايتاليا، اسپانيا، پرتغال، نروژ، سوئد، دانمارك، فنلاند، لوكزامبورگ، ايرلند و بسياري كشورهاي ديگر.
¤ لوسيكل(Le Siecle): به معناي «قرن»، يك باشگاه تعمق است كه قدرتمندترين و پرنفوذترين اعضاي طبقه رهبري كشور فرانسه را گردهم مي آورد. مسئولان سياسي، رؤساي شركت هاي بزرگ و روزنامه نگاران رسانه هاي «انديشه ساز» در شمار اعضاي آن قرار دارند.
¤ بنياد سن سيمون: سازماني بسيار مشابه «لوسيكل» است. اين سازمان در سال 1999 پس از كمك فراوان به تغيير گرايش ايدئولوژيك چپ فرانسه به ليبراليسم، منحل گرديد.
¤ مؤسسه روابط بين الملل فرانسه(IFRI): نوعي «شوراي روابط خارجي» اما از نوع فرانسوي آن است. سياستمداراني با گرايشات چپ و راست، رؤساي شركت هاي بزرگ، روزنامه نگاران وبرخي دانشگاهيان اعضاي اين مؤسسه را تشكيل مي دهند.
¤ كلوپ رم: يك «باشگاه تعمق» رهبران سياسي و اقتصادي عمدتاً اروپايي است
.

Illuminati - Part 3 - Worldwide Government



نوشته ها صرفا نقل قول است و هیچ منبع موثقی ندارد

دولت جهاني

به جاي قدرت رو به زوال دولت هاي «كشور-ملت»ها، قدرت جديدي روي كارآمده است كه جهاني وكلي و از كنترل دموكراسي بدور و محفوظ است. بدينسان، شهروندان كماكان به انتخاب نهادهاي ملي مي پردازند، در حالي كه قدرت واقعي به مراكز جديد انتقال يافته است.
به عبارت ديگر، كره زمين امروز از سوي صورتي نجومي متشكل از سازمان هايي با نقش هاي اجرايي و يا سياسي اداره مي شود. سازمان هاي اجرايي خود به سه طيف قدرت تقسيم مي گردند:
- طيف قدرت اقتصادي و مالي
- طيف قدرت نظامي و پليس
- طيف قدرت علمي
قدرت سياسي اين نظام توسط طبقه و رده چهارمي از سازمان ها به اجرا درمي آيد، كه عبارتند از: «كلوپ هاي تعمق»، شبكه هاي نفوذي، و يا همايش هاي «ليدرهاي جهاني» (Global Leaders) مانند «گروه بيلدربرگ» و يا «مجمع اقتصادي جهاني داووس».
تمامي اين سازمان ها از نزديك با يكديگر مرتبط بوده و مكمل همديگرند و هيچ رقابتي ميان آنها برپا نيست. آنها در واقع مجموعه اي را تشكيل مي دهند كه انسجام آن به واسطه تعلق همزمان برخي شخصيت هاي عضو به سازمان هاي متعدد، تأمين مي گردد. اين اشخاص كليدي را مي توان «اربابان جهان» تلقي كرد. برخي از آنان - مانند «جرج بوش» (پدر) و يا «هنري كيسينجر»- در شمار ليدرهاي سياسي سطح بالا قرار دارند. اما، غالب آنها براي مردم عادي ناشناخته باقي مانده اند.
نظام اين سازمان با نبوغ بسياري طراحي شده است. بدين گونه كه، بسياري از اين سازمان ها- كه ساختاري شبكه اي دارند- مأموريت و تكليفي واحد را دنبال مي كنند، و مراكز و نيز «چرخه هاي فرماندهي» آنها در راستاي تأمين امنيت بيشتر و ثبات مجموعه، دو يا سه برابر گرديده اند. بدين شكل، در صورت بي فايده و بي اثرشدن يكي از سازمان ها و يا رابط ها، كنترل كل زير تهديد قرار نمي گيرد. دقيقاً همانند اينترنت، كه نظامي است بدون مركزيت واحد و در آن جريانات اطلاعاتي مي توانند يك مركز محلي از كارافتاده را براحتي «دوربزنند».
نهادهاي اجرايي «ايلوميناتي»ها عبارتند از:
¤ سازمان همكاري و توسعه اقتصادي اروپا (OCDEيا OECD): سازمان هدايت كننده «بازار نوين فرا آتلانتيك» (AMI يا MAI)، كه قوانين و مقررات تجارت جهاني را مشخص ساخته، از نزديك بر سياست اقتصادي كشورهاي غربي تأثيرگذار است. اين سازمان 30 كشور توسعه يافته را كه «از اصول اقتصاد بازار پيروي مي كنند،» گردهم مي آورد.
¤ صندوق بين المللي پول (FMI يا IMF) و بانك جهاني: اين دو نهاد مالي اقتصاد و محيط زيست كره زمين را از طريق وام هايي كه به شرط اجراي يك سياست اقتصادي فوق ليبرال، و به زيان واقعيت هاي انساني و اكولوژيك اعطا مي گردد، ترسيم مي كنند.
¤ سازمان تجارت جهاني (OMC يا WTO): قوانين و مقررات تجاري جهاني را از طريق كاهش بيش از حد اختيار تصميم گيري كشورها در زمينه اقتصاد و يا محيط زيست، تعيين مي كند.
¤ كميسيون اروپا (يا «كميسيون بروكسل»): كه دولت اتحاديه اروپاست. اعضاي اين كميسيون انتخاب نمي شوند، و مردم نيز هرگز در جريان نتايج تصميم گيري هاي آنان قرار نمي گيرند.
بخش هاي فزاينده اي از قدرت كشورها به اين «كميسيون» كه تحت هيچ كنترل دموكراتيكي قرار ندارد، انتقال داده شده است (80 درصد قوانيني كه در كشورهاي عضو اتحاديه اروپا به اجرا درمي آيد، قوانين اروپايي هستند).
انتقال بخش هايي از حاكميت كشورها از سوي سياستمداراني از جناح هاي راست و چپ و با هدف خارج ساختن بخش مهم و اساسي تصميمات اقتصادي، اجتماعي و زيست محيطي از حيطه اختيارات تصميم گيري عمومي، انجام پذيرفته است.
علاوه بر اين، «كميسيون اروپا» خود تماماً زير نفوذ لابي هاي صنعتي قرار دارد كه الهام بخشان بزرگ قوانين و مقررات اروپايي هستند. سياست اروپا با همكاري نزديك «ميزگرد اروپا» (European Round Table) تعيين مي گردد كه سران بزرگترين شركت هاي چند مليتي اروپا را گردهم مي آورد. «ميزگرد اروپا» در تمامي تصميمات بزرگ اقتصادي، مالي، اجتماعي و يا زيست محيطي شراكت دارد. و بالاخره، بسياري از كميسرهاي اروپايي به شركت هاي چند مليتي و يا شبكه هاي نفوذي طرفدار ليبراليسم و جهاني سازي بسيار وابسته اند.
از ديگر سو، بسياري از كميسرهاي اروپايي در شمار اعضاي گروه بسيار قدرتمند «بيلدربرگ» قرار دارند، كه «خوزه مانوئل باروسو» (رئيس كنوني كميسيون اروپا، نخست وزير سابق پرتغال)، «فريتز بولكشتاين» (كميسر اروپا، باني «قانون بولكشتاين»)، «رومانو پرودي» (رئيس سابق كميسيون اروپا، نخست وزير سابق ايتاليا)، «ژاك سانته» (رئيس سابق كميسيون اروپا، نخست وزير سابق لوكزامبورگ)،سر «ليون بريتان» (معاون كميسيون، مذاكره كننده سابقه اروپا براي «گات»)، «پاسكال لامي» (مسئول تغييرات به وجود آمده در ماده 133 «معاهده آمستردام» كه هدف از آن، انتقال اختيارات كشورهاي عضو به «كميسيون» در زمينه مذاكرات و امضاي معاهدات اقتصادي از نوع «AMI “يا «MAI “بوده است)، «اديت كرسون» (عضو سابق «كميسيون اروپا»، نخست وزير اسبق و وزير سابق بازرگاني فرانسه، عضو سابق هيئت مديره «اشنايدر»)، «اما بونينو» (معاون كنوني مجلس سناي ايتاليا، وزير سابق امور اروپايي و تجارت خارجي در دولت دوم «رومانو پرودي»)، «ماريو مونتي» (رئيس كنوني دانشگاه «بوكوني» ميلان، كميسر مسئول رقابت تجاري در دوران رياست «رومانو پرودي» و از مسئولان «بروگل»، يك «مركز يا اتاق تفكر» اروپا كه در سال 2005 تأسيس گرديده است)، «هانس وان دن بروك» بلژيكي، «كارل وان ميرت» (وزير ايالتي بلژيك از جناح سوسياليست ها، كميسر اسبق اروپا در امور رقابت تجاري بين سال هاي 1994 و 1999)، «اركي ليكانن» (رئيس بانك فنلاند و عضو هيئت مديره بانك مركزي اين كشور، رئيس «صندوق بين المللي پول» فنلاند، عضو اسبق كميسيون اروپا) و «ريت بيرگارد» (سياستمدار دانماركي، عضو اسبق كميسيون اروپا در امور محيط زيست)، ازجمله آنانند.
شايان ذكر است كه «AMI» (به زبان فرانسه) يا «MAI»(به زبان انگليسي) يك توافق بين المللي است كه به طور كاملاً پنهان و محرمانه از سال 1995 تحت نظارت «سازمان همكاري و توسعه اقتصادي اروپا» به اجرا درآمده و پيامدهاي آن خطري بي سابقه براي دموكراسي محسوب مي شود. رسانه ها كه اغلب به چندمليتي هاي طرفدار اين توافقنامه تعلق دارند، درمورد وجود و محتواي اين معاهده پيوسته سكوتي خارق العاده اتخاذ كرده اند.
اصل عمده «AMI» برپايه ايجاد مجموعه اي حقوق براي چندمليتي ها، به زيان دولت ها و مردم استوار است، بي آن كه درازاي آن كمترين اجباري را براي اين شركت ها به وجود آورد.
در بانك مركزي اروپا(BCE) نيز اشخاصي را مي يابيم كه در شمار اعضاي گروه «بيلدربرگ» قرار دارند. مانند: «ژان كلود تريشه» (رئيس بانك مركزي اروپا)، «ويم دويسنبرگ» (رئيس سابق هيئت مديره بانك مركزي اروپا، رئيس سابق «ندرلاندشه بانك»)، «اوتمار ايسينگ» (عضو هيئت مديره بانك مركزي اروپا) و «توماسو پادوا شيوپا» (عضو كميته اجرايي اين بانك).

Illuminati - Part 2 - Pyramid

برگرفته از روزنامه ی کیهان

هرم «ايلوميناتي» و دولت جهاني
«ايلوميناتي» سازماني شيطاني است كه درصدر خود خانواده «راتشيلد» (Rothschild) را دارد، و در بطن آن نيز فراماسون ها، كمونيست ها و اعضاي ديگر انجمن ها و مؤسسات را مي يابيم. اين سازمان بسيار گسترده بوده، در آن به امور سياسي و مالي و طرح استقرار دولتي جهاني و متحد پرداخته مي شود. سازمان «ايلوميناتي» آنچه را در توان و قدرت خود دارد به منظور تأسيس اين دولت جهاني به كار مي بندد، هر چند قرار باشد براي تحقق اين هدف جنگ جهاني سومي نيز به راه افتد. تركيب اين هرم جهنمي نيز به شكل ذيل است:
¤ چشمي كه همه چيز را مي بيند: و اين چشم، چشم شيطان است. روحي رهنما و هدايت گر، نهاد رهبري داخلي.
¤ آرتي (RT): خانواده «راتشيلد» است. به عبارت ديگر، محكمه و دادگاه «راتشيلد». «ايلو ميناتي»ها اين خاندان را تجسم خدايان مي دانند و كلام آنها حكم قانون را دارد.
¤ شوراي 13 نفره: شوراي بزرگ «راهبان” است، 13 راهب بزرگ كه رهبانيت و آيين خصوصي «راتشيلد» را تشكيل مي دهند.
¤ شوراي 33 نفره: بالاترين رده فراماسون هاي جهان سياست، اقتصاد و كليسا را شامل مي شود. اين افراد برگزيدگان و نخبگان «كميته 300 نفره» به حساب مي آيند.
¤ كميته 300 نفره: اين كميته در سال 1729 و به منظور پرداختن به امور بانكي و تجاري بين المللي و حمايت از قاچاق ترياك، از سوي «كمپاني تجاري هند شرقي انگليس» يا «BEIMC» (British East India Merchant Company) تأسيس گرديده است. رياست «كميته 300 نفره» را خاندان سلطنتي انگليس برعهده دارد. اين «كميته» نماينده كل نظام بانكي جهان و نيز مهمترين در ميان نمايندگان كشورهاي غربي است. كليه بانك ها از طريق خانواده «راتشيلد» با «كميته 300 نفره» ارتباط مي يابند. برخي اسامي شناخته شده تر اين كميته عبارتند از: «جرج بوش»، «لرد چمبرلن»، خانواده «فوربس»، «فردريك نهم» پادشاه دانمارك، «جرج لويد»، سر «ادوارد هيگ»، «سر «داگلاس هريمن»، «هنري كيسينجر»، «فرانسوا ميتران»، «اولاف پالمه»، پرنسس «بئاتريكس»، پرنس «رنيه» موناكو، ملكه «اليزابت دوم»، ملكه «جوليانا»، «ديويد راكفلر»، بارون «راتشيلد»، كاردينال «تيسن بورنميسزا»، بارون «هانس هاينريش واندربيلت»، خانواده «فون فينك، بارون» اگوست فون ها بزبورگ» و...

Illuminati - Part 1


نوشته ها صرفا نقل قول است و هیچ منبع موثقی ندارد

ايلوميناتي»ها در شكل كنوني خود از سال 1776 به فعاليت مشغولند. در اين تاريخ، فردي مسيحي- از «ژزوئيت»هاي سابق- به نام «آدام وايسهاوپت» فرقه «ايلوميناتي» را در «باوير» آلمان بنيان نهاد. در آن دوران، پروژه «ايلوميناتي»ها تغيير كامل و بنيادين جهان از طريق نابودي قدرت نظام هاي سلطنتي را شامل مي شد كه در آن زمان مانعي بر سر راه پيشرفت جامعه و انديشه ها به شمار مي آمدند. گفته مي شود كه انقلاب كبير فرانسه و بنيانگذاري ايالات متحده نيز حاصل استراتژي آنان بوده است. از ديدگاه «ايلوميناتي»ها، دموكراسي سياسي «وسيله»اي بيش نيست و به هيچوجه نمي تواند يك «هدف» انگاشته شود. از نظر آنها، جماعت مردم به طور طبيعي جاهل و احمق و بالقوه تندخو و زودخشم است، و بنابراين جهان صرفا بايد از سوي نخبگاني آگاه و روشن بين هدايت گردد. بدينسان، اعضاي اين گروه به مرور زمان از «توطئه گراني خرابكار» به «سلطه گراني بيرحم» تبديل گرديده اند كه هدف اصلي و اساسي شان حفظ قدرت و استيلاي خود بر مردم است.
تأسيس گروه «ايلوميناتي» سرآغاز اجراي طرحي بود كه بايد طي قرون متمادي و از طريق كنترل نظام مالي نوظهور انجام مي پذيرفت تا استيلاي كامل بر جهان حاصل گردد، و به همين منظور نيز طراحي شده بود. اجراي اين طرح سپس در بطن اين «برگزيدگان موروثي» از ميان نخبگان و روشنفكران، همانند مشعلي پايدار، نسل به نسل دست به دست گرديده، با تحولات تكنولوژيك، اجتماعي و اقتصادي مطابقت يافت.
برخلاف ديگر سازمان هاي «اربابان جهان»، «ايلوميناتي»ها صرفا يك «باشگاه تعمق» ساده و يا يك «شبكه نفوذي» نيستند، بلكه سازماني را تشكيل مي دهند كه ماهيت واقعي آن كاملا مبهم، مشكوك، محرمانه و اسرارآميز است.
رهبران سياسي و اقتصادي خود را نزد مردم اشخاصي بسيار منطقي و مادي گرا جلوه مي دهند. اما، اگر مردم مي دانستند كه برخي از اين اشخاص در جوامعي پنهان و زيرزميني كه در آنها كيش خدايان مصر و بابل- مانند «ايزيس»، «اوزيريس»، «بعل»، و يا «سميراميس»- را به جاي مي آورند، در مراسمي عجيب و غريب شركت مي جويند، كاملا شگفت زده و متعجب مي گرديدند.
واژه «ايلوميناتي» از كلمه لاتين «ايلوميناره» سرچشمه مي گيرد كه خود به معناي «روشن كردن»، «دانستن» و «شناختن» است. پس، «ايلوميناتي» معناي «آگاهان»، «روشنفكران» و يا «روشن بينان» را دارد. و در واقع نيز، «ايلوميناتي»ها خود را صاحب شناخت، كرامت و خردي برتر مي دانند كه از زمان هاي بسيار دور به ارث برده اند و بر اين پندارند كه اين خود بدانها مشروعيتي براي فرمانروايي بر بشريت مي بخشد. «ايلوميناتي»ها شكل مدرن يك جامعه مخفي و سري بسيار قديمي به نام «اخوت مار» را تشكيل مي دهند، كه ريشه و اصل آن به ريشه هاي تمدن غرب، در بيش از 5000 سال پيش، يعني تمدن هاي سومر و بابل بازمي گردد.
تمدني كه امروز بر جهان حاكم است، در واقع ادامه تمدن «سومر»ي است كه هر آنچه را كه خصوصيت تمدن غربي را تشكيل مي دهد- مانند دولت، پول، تجارت، ماليات، برده داري، ارتش هاي سازماندهي شده و يك توسعه طلبي و جهان گشايي گسترده بر پايه جنگ هايي مداوم و به خدمت گيري ديگر اقوام و ملل- اختراع كرده است. تمدن «سومر» همچنين نخستين تمدني بود كه به محيط زيست خود آسيب فراواني وارد آورد. تمدن هاي سومري و بابلي با بهره برداري بيش از حد از زمين هاي كشاورزي پس از اختراع «آبياري» زمين ها، دشت هاي سرسبز را به بياباني كه امروز «عراق» نام دارد، مبدل ساختند.
از دوران تمدن هاي سومر و بابل به اين سو، «اخوت مار» با گرفتن اشكال و اسامي متعدد و گوناگون و اجراي نفوذ خود بر مذاهب و قدرت هاي سياسي متوالي همچنان تداوم يافت، و آن نيز در تسلسلي كه بسياري از آنان از جمله «مكاتب حكمت» مصري و يوناني، كليساي مسيحي «رم» (كه در راستاي ريشه دوانيدن در اروپا همانند «وسيله نقليه اي» از سوي «اخوت مار» مورد استفاده قرار گرفت)، «مروونژين»ها (نخستين سلسله سلاطين فرانسه كه از اواخر قرن پنجم ميلادي تا اواسط قرن هشتم بر اين كشور فرمانروايي داشتند)، «تامپليه»ها يا «معبديون» (و شاخه هاي متعدد و فراوان آنها مانند «فراماسون»ها، «رزكروا»، «پريوره دو سيون»، «فرقه نظامي و بيمارستاني سن ژان بيت المقدس»، «مسلك مالت» و...) و بالاخره، «ايلوميناتي» و سازمان هاي وابسته را دربرمي گرفت.
نماد «ايلوميناتي»ها بر اسكناس هاي يك دلاري آمريكا كاملا مشهود است و هرمي است كه قله (برگزيدگان و نخبگان) آن توسط «چشمي آگاه و روشن بين» نوراني گرديده و بر «پايه كور» هرم- كه از آجرهايي مشابه (مردم) ساخته شده است- تسلط دارد.
دو اشاره و تذكر مشهود بر روي اسكناس ها نيز بسيار پرمعنا هستند: «نووس اردو سكلوروم» (NOVUS ORDO SECLORUM) معناي «نظم نوين براي قرن ها» را دارد. يا به عبارت ديگر، «نظم نوين جهاني» است. و «آنوئيت سوپتيس» (ANNUIT COEPTIS)، «طرح ما با موفقيت روبرو خواهد شد» معنا مي دهد. طرحي كه امروز با تحقق نهايي خود چندان فاصله اي ندارد.

زمان



بعضی وقتها همه چیز جمع میشن و یک جا برای آدم رخ میدن این جور وقتها رو اصطلاحا میگن نقطه ی عطف ، تو ریاضی شیب نمودار عوض میشد اینجا شیب زندگی

ایرج جنتی عطایی



امروز خواستم به جای اینکه از شاعران مردمون یاد کنم و شعر بنویسم و قبل از اونکه دیر بشه از شاعری بنویسم که زنده است و صمیمانه اونو دوست دارم شاعری که هنوز میتوان دست او را گرفت اگر بخواهی .

های ما اینجاییم

ای زمین ، ای خائن
تو خیانتکاری
- تو خیانت کردی
من چرا اینجا هستم ؟
من چرا باید اینجا باشم ؟
وه چه دیواری دارد – باغ – باغچه – برگ
- سبز
و نسیم
چه پیام آور تن خسته است .
ابر اینجا
ابر ما محتاج است
ابر ما محتاط است
ابر ما مصنوعی
- مصنوعی .
کاش ایکاش ابر ما مصنوعی بود .

***

چه هوایی دارد اینجا
چه هوای سردی .
من به آغوش که باید بگریزم .
پشت این دیوار آیا
چه کسی بانگ مرا می شنود ؟
- های ما اینجائیم
- های ما اینجائیم

***

ما کنار آتش خاموش مانده
قصد افروختن کبریتی را داریم
و چه دستانی در بند
و چه دستانی در خواب .
چه کسی آتش را خواهد افروخت ؟
تو بگو ای دوست
تو ؟
تو در اندیشه ی یک معجزه ای
و دریغا
معجزه روی نخواهد داد
- معجزه در خود ما خوابیده است –
چه کسی آتش را خواهد افروخت ؟
من ؟
من که دستم بسته است ؟
من که پایم خسته است ؟
ما ؟
ما که دربند رسالت و تعصب هستیم ؟
چشممان پشت سر است ؟
چه هوای سردی دارد اینجا
چه کسی آتش را خواهد افروخت ؟
چه هوای سردی .

***

پدرم می گوید :
- تو اگر صبر کنی
غوره تبدیل به حلوا خواهد شد

***

من گیاهی هستم خشک
به زمینِ اینجا پابسته
ای زمین
تو خیانتکاری
من چرا اینجا هستم که نمی بارد ابر ؟
من چرا اینجا باید باشم
که نمی خندد خاک ؟



ایرج جنتی عطایی

متولد : ۱۹ دی ماه ۱۳۲۵ - ۹ ژانویه ی ۱۹۴۷

محل متولد : مشهد

در مشهد، دزفول، تهران و لندن زیسته است
فارغ التحصیل تئاتر از دانش کده هنرهای دراماتیک تهران
دکترای جامع شناسی هنر از کالج چلسی
از بنیان گذاران گروه تئاتری مزدک
از برجسته ترین ترانه سرایان تاریخ ترانه ئی ایران و از پیش گامان ترانه نوین

برنده جایزه فروغ در سال 1351 به خاطر ارزش های هنری و اجتماعی ترانه هایش و کوشش بی دریغ او در راه فزونی فکر و توسعه فرهنگ از طریق موسیقی همراه با کلام.
ایرج جنتی عطائی جایزه فروغ را در آستانه برگزاری دیگربار آن ( به عنوان اعتراض به شیوه حاکم بر گزینش نامزد های دریافت جایزه ) پس داد.

وی نمایش نامه ی گربه، مرداب، انتظار را با کارگردانی فرهاد مجدآبادی در کارگاه نمایش تهران به صحنه برده است.
و همجنین نمایش نامه ی سوگ نامه برای تو را به کارگردانی خودش و با بازی خسرو شکیبائی، اسماعیل بختیاری، مهدی محمدی پور، حسین عابد، جلال اسماعیل زاده در خانه نمایش اجرا کرده است.
نمایش نامه های :
زخم های ما ( Our Wounds)
منطقه ممنوع(No-Go Area)
فاخته دهان دوخته
پرومته در اوین
جنگ من... آه... جنگ من (I Miss My War)
رستمی دیگر اسفندیاری دیگر
پروانه ای در مشت و رفت و برگشت
از دیگر آثار او به شمار می آیند که به زبان های فارسی و انگلیسی اجرا شده اند
* نمایش های زیر از وی در سالن های معتبر تئاتر اروپا اجرا شده اند :
رویال کورت (Royal Court)
یانگ ویک (Young Vik)
آلمیدا ( Almeida)
لیریک(Lyric)

* نمایش نامه ی پرومته در اوین در می ماه سال 1995 توسط رادیو بی. بی. سی 4 (BBC 4) تهیه و پخش گردید.
* پروانه ای در مشت و رستمی دیگر اسفندیاری دیگر به کارگردانی خود او در تئاتر های آمریکا، استرالیا، نیوزلند، کانادا و انگلستان اجرا شدند.
* باز نوشته ی پرومته در اوین در سال 1995 به کارگردانی ایرج جنتی عطائی در یک گشت گسترده اروپائی اجرا شد.
* گروه تئاتری ( The New Amsterdam-Dan) یکی از معتبر ترین نهادهای تئاتری اروپا ترجمه هلندی پرومته در اوین را از فوریه تا آوریل 1990 در چهارده تئاتر کشور هلند اجرا کرد.
* پرومته در اوین به زبان آلمانی و به تهیه کنندگی گروه تئاتر شهر مونیخ در سال 1990 اجرا شد.
* ترجمه انگلیسی پرومته در اوین در سال 1999 به کارگردانی ماتیو جیمز در لندن به روی صحنه رفت.
* پرومته در اوین با کارگردانی ایرج جنتی عطائی در فستیوال تئاتر کلن اجرا شد و باز نوشته آن در سال 2002 به کارگردانی خود او در آمریکا و کانادا اجرا شد

فیلم سینمائی اجازه اقامت (Leave To Remain) نوشته ایرج جنتی عطائی در سینماها و تلویزیون های کشور های مختلف جهان نمایش داده شد.
همچنین چند فیلم نامه با عناوین :
ترانه ممنوع (Forbidden Song)
دژخیم(The Executioner)
در قفس کردن باد ( Caging The Wind)
پناه دادن به دشمن (Sheltering The Enemy)
را به سفارش بی. بی. سی (BBC)، انیستیتو فیلم بریتانیا (BFI) و شرکت فیلم سازی (One Eyed Dog) نوشته است.
که در این سال ها منتقدان مطبوعات بین المللی مطالب فراوانی در پیوند با نمایش نامه های او نوشته اند، مانند :
* ایرج جنتی عطائی تئاتر لندن را فتح کرد! (14 / 9 / 1985 – Finnancial Times)
* با تصویرپردازی و تخیلی شگرف! (8 / 7 / 1987 – Morning Star)
* در صف پیش آهنگ نمایش نامه نویسان امروز جهان ( 9 / 7 / 1987 – Guardian)

همچنین اجرای پرومته در اوین از سوی منتقدین نشریه ی تایم آوت (Time Out) جزو چهار نمایش برگزیده سراسر بریتانیا انتخاب شد

در اینجا میتوانید آثار را بخوانید

پادشاه فصلها در راه است




تغییر فصل شاید یکی از زیباترین جلوه های خدادادی در این کره ی خاکی باشه ، امروزپنجره رو که باز کردم بوی پاییز به مشامم رسید ، خوبه توی این یکی از بقیه جلوترم.

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید
هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
.باغ نو میدان.چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها

پاییز
ٍ

رمضان



ماه رمضون من ا ز امروز شروع شد نمیدونم شاید همیشه یک روز از همه عقبترم یا شاید به خاطر خیابونای خلوت امروز یکم سورپرایز شدم . سه تا چیز توی این ماهو دوست دارم

انتظار انتظار انتظار

واقعا با انتظارهای دیگر فرق داره ، یک سر و صدای عظیم (چیزی شبیه صدای قبل بهمن به همراه آهنگری و تراشکاری) که خبر از تحولی درونی میده در پس سکوتهای منتظر بزرگ روزه داران واقعی وجود داره که من هم به درستی درک نمیکنم .


اگه این پستو میخونین وروزه میگیرین سر سفره ی سحر یا افطارتون فقط یادی از من بکنین ، همین حد کافیه


رمضانتون مبارک

Transform



چند روز پیش داشتم تنهایی از یک کوه بالا میرفتم و سریع تا جایی که تونستم خودمو کشیدم و از این سنگ و صخره بروبالا تا.... تقریبا قله که رسیدم از بالا به پایین نگاه کردم دیدم چقدر پایین اومدن از این کوه خیلی خیلی سختتر از بالارفتنش بوده و حالا خدا رحم کنه زنده برسیم پایین ، همونجا گفتم حکایت این کوه چقدر شبیه به عشقه
، چون ضرب المثل خراب کردن راحته ولی ساختن سخته در موردش صدق نمیکنه ، یا اگه هم صدق بکنه به چه قیمتی ؟ به چه قیمتی برسیم پایین کوه ؟ .



سياهي قلبها از زيادي گناهان است و زيادي گناهان از فراموشي مرگ

و فراموشي مرگ از زيادي آرزوهاست، و زيادي آرزوها از دوست داشتن دنياست

و دوست داشتن دنيا در راس همه خطاهاست

آدم ها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند اما همه از یک جنس اند ؛ هر که در این حیات ، در زیر این آسمان از چیزی به شعف آید از بلاهت جانوری و گیاهی برخوردار است ؛ نمی دانم چرا در هر شعفی ، هر خنده قاه قاهی ، هر بشکنی ، هر احساس خوشی ای موجی از حماقت غلیظ منفور و زشت پدیدار است ، نمی دانم قیافه های خوش و فربه چرا در چشم من ، تا حد استفراق وقیح و قبیح و چندش آورند ؟

... واقعا هم خدا یک جو شانس بدهد ، چه شانسی ؟ خریت ! اوه که چه نعمتی است ، چه سرمایه ای است خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظمی است و بس . این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش همه حرف است و فلسفه بافی .

... چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد . چه تلخ است میوه درخت بینایی !!

... خودخواهی های بزرگ با «آوازه» و«عشق» سیراب می شوند اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصیب می مانند .


خانه ی دوست

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو بر درش برگ گلی می کوبم با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی دوستی ما اینجاست تا که دیگر نپرسد سهراب خانه ی دوست کجاست هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست لحظه ها خاطره اند زندگي شوق تمناي همين خاطره هاست.

ReiKi ...



......................................
شاید احمقانه باشد ، تا دیروز که میخواستم وارد چنین جمعهایی بشوم که اینطور فکر میکردم و قبل از اون حرفهای خواهرم و دوستانش و حتی مادرم ... را جدی نمیگرفتم ، اما دیروز به اصرار مادرم و چند تن از دوستان خودم که اونها هم کنجکاو شده بودند به جلسه ی معارفه و آشنایی با این علم عجیب رفتم ، به محض اینکه وارد مجلس شدم ،(خونه ی بزرگی بود که دورتادور اون رو صندلی و مبلهای بزرگی پر کرده بود و حول و حوش 10 نفر نشسته بودند) رفتم و یک گوشه نشستم و خواهرم هم رفت سراغ دوستانش و من هم در دلم همچنان احساس حماقت می کردم اما بیشتر کنجکاو شده بودم . تا اینکه پسران خانم دکتر( استاد این علم غریبه البته از نگاه من و آشنا و مبرهن از نگاه دیگران که خود را ریکی کار مینامیدند ، این خانم مسن دکترای ادبیات داشت واز آن جهت به او دکتر میگفتند) شروع به پذیرایی کردند و بعد از چند دقیقه ای که جمعیت مردان و زنان دیگر هم سرازیر شد و جمعیت حول و حوش 20 ، 25 نفر شدیم . تا اینکه سر صحبت را خانم تقریبا جوونی باز کرد و از تجربه ی کارهاش گفت بسیار سخنور خوبی بود و از تک تک ما سوال میکشید و ... خلاصه هر یک از نفرات جمع خودشونو معرفی کردن و از خاطرات و معجزات و تاثیر این انرژی شفا بخش که از قرار معلوم به صورت بالقوه در همه ی انسانها هست و به ما آموزش میدهند که آن را بالفعل در بیاوریم گفتند و شنیدیم(بر خلاف پیشبینی خودم که فکر میکردم اکثرا افراد خرافاتی باشند اکثرا دکتر و استاد دانشگاه بودند و با داستانهایی که تعریف میکردند ، معلوم بود اول به این جور کارها هیچ عقیده ای نداشتند، یکی از اونها خانمی بود که استاد فلسفه در دانشگاه بجنورد بود و مثلا گفت من از وقتی با این انرژی و علم آشنا شدم رابطه ی نزدیکی با فلسفه و اون احساس میکنم واما باید از اعتقاد به باور برسم و...) تا نوبت به من رسید و من هم گفتم فقط به اصرار خواهر و مادرم و دوستان دیگر اومدم اینجا و میخوام آشنا بشم و اونها هم این را به فال نیک گرفتند و گفتند مطمئتا دعوت شده ای و یک جورایی طلبیده شده ای و اما نفهمیدم آخر از طرف چه کسی و.... بگذریم . بعد از آن کمی خانم دکتر صحبت کرد و از مراحل سلوک ریکی گفتو بعد از آن همه حاجات و آرزوهای خود را درکاغذی نوشتیم و حتی اسامی کسانی که گرفتار بودند از قرض دارها گرفته تا مریضها و حتی معتادها و...به این نیت که انرژی مثبت و امواج تولید شده که در عالم کائنات پراکنده میشود به آنهامیرسد و... ( که من خودم فکر کردم اگر به جای اینکار همه پولی به میان میگذاشتند شاید کار یکی از آنها بدون تردید حل میشد و...)خلاصه آنها را دروسط پذیرایی گذاشتیم و دور آن حلقه زدیم و نشستیم ابتدا کف دستهارو به هم چسباندیم و و به قلب خود چسباندیم و تمرکز کردیم و نفس عمیقی کشیدیم و نیت کردیم ، سپس دستان یکدیگر به اینصورت که دست چپ بالا و دست راست پایین گرفتیم تا جریان انرژی به جریان بیفتد و در همان حال که چشمامون بسته بود گفته های خانم دکتر رو که نامهای خداوند و بود و از قرآن برگرفته شده بود زمزمه کردیم و بعد از اون متصور شدن جریان انرژی از چاکراههای قلب به مغز بود و بعد از اون دستها رو به سمت مرکز که کاغذها بود گرفتیم و مثلا انرژی رو منتقل کردیم ، خیلی خندم گرفته بود و کمی احساس پشیمانی میکردم از اینکه امده ام و بعد از اون هر کس کاغذ خودش رو برداشت و مراسم تموم شد و قرارشد که کلاسهای آموزشی را هم شرکت کنم ،تا ببینیم در آنجا چه خبر است ،

جابجایی

ارسلان ، پسر عمه چند روز پیش جابجا شد و مقدمات شروع درس خوندن برای ارشد رو در یک خونه ی مجردی شروع کردش ، من هم به همین بهونه اسباب وسایل و کتاب و ... جمع کردم بردم اونجا و الان دو سه روزه اونجام و مثلا داریم برای ارشد میخونیم ، مثلا (همه کار میکنیم به غیر از درس خوندن ) این دو سه روز که اینطور بوده تا بینیم چی میشه ، دیشب هم با محمود هماهنگ شد که امروز از ساعت 5 صبح بریم کوهنوردی در جاغرق که اطراف مشهده و ناهار هم اونجا باشیم و تا عصر برگردیم از این 14 ساعتی که طول کشید تا برگشتیم حداقل 9 ساعت پیاده روی بود ، چون روز جمعه هم بود هر چی میگذشت به جمعیت اضافه میشد و ما هم دور تر و دورتر میشدیم تا هم از کمپها و اتراقهای خانوادگی پر سر وصدا فاصله بگیریم و هم جای خلوت و ساکتی برای خودمون پیدا کنیم ، قرار بود به مکان مخفی همیشگیمون که با مرتضی و محمود در دفعات قبل کشفش کرده بودیم بریم اما دیدیم ، بلی لو رفته برای همین شروع کردیم به پیاده روی و در اطراف کوههای سنگی منطقه و بالارفتن از این کوه و اون کوه تا اینکه یک جای خوب پیدا کردیم که کمتر کسی فکر کنم خبر داشته باشه بعد از شیب زیاد کوه اول یک برامدگی بود و درکنارش کوه ریزش کرده بود و راهی برای بالارفتن درست شده بود از اونجا به سختی بالارفتیم و یک زمین کوچیک به ابعاد 12*7 متر هموار دیده شد که 3 تا درخت کنار هم داشت و جوی آبی کم عمقی هم از کنار اون رد میشد و بالاخره تونستیم یک جای جدید برای خودمون پیدا کنیم و همونجا اتراق کردیم و ....

امیدوارم دفعه ی بعد لو نرود

بيا تا راه بسپاريم



بسان رهنورداني كه در افسانه ها گويند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خيزران در مشت
گهي پر گوي و گه خاموش
در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه مي پويند
ما هم راه خود را مي كنيم آغاز

سه ره پيداست
نوشته بر سر هر يك به سنگ اندر
حديقي كه ش نمي خواني بر آن ديگر

نخستين: راه نوش و راحت و شادي
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادي
دوديگر: راه نميش ننگ، نيمش نام
اگر سر بر كني غوغا، و گر دم در كشي آرام
سه ديگر: راه بي برگشت، بي فرجام

من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است ؟

تو داني كاين سفر هرگز به سوي آسمانها نيست
سوي بهرام، اين جاويد خون آشام
سوي ناهيد، اين بد بيوه گرگ قحبه‌ي بي‌غم
كه مي‌زد جام شومش را به جام حافظ و خيام
و مي‌رقصيد دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولي
و اكنون مي‌زند با ساغر مك نيس يا نيما
و فردا نيز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما

سوي اينها و آنها نيست

......
بيا تا راه بسپاريم
به سوي سبزه زاراني كه نه كس كشته، ندروده
به سوي سرزمينهايي كه در آن هر چه بيني بكر و دوشيزه ست
و نقش رنگ و رويش هم بدين سان از ازل بوده
كه چونين پاك و پاكيزه ست

به سوي آفتاب شاد صحرايي
كه نگذارد تهي از خون گرم خويشتن جايي
و ما بر بيكران سبز و مخمل گونه ي دريا
مي‌اندازيم زورقهاي خود را چون كل بادام
و مرغان سپيد بادبانها را مي آموزيم
كه باد شرطه را آغوش بگشايند
و مي‌رانيم گاهي تند ، گاه آرام

بيا اي خسته خاطر دوست!
اي مانند من دلكنده و غمگين
من اينجا بس دلم تنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم

بشنویم

when I'm Gone ....

And when I'm gone, just carry on don't mourn
Rejoice every time you hear the sound of my voice
Just know that I'm lookin' down on you smiling
And I didn't feel a thing so baby don't feel no pain, just smile back

خلوت

امروز برای آخرین بار به خونه ی قبلی که ازسال پیش اونجا رو ترک کردیم و همونطوری دست نخورده مونده بود رفتم با فضایی خالی و درودیواری که هر اینچش 20 سال خاطره را یادم میآورد ،حساسیتم هم به دلیل خاک و گرد و غبار زیاد توی خونه بد جوری عود کرده بود و مدام عطسه میکردم ، تنها ، یک گوشه نشستم و یک نیم ساعتی به خاطرات ودورانی که خیلی سریع گذشت فکر کردم و چرخی در اتاق قبلیم زدم و با دیدن پوسترها یادم افتاد قرار بود از پارسال برگردم و پوسترهای اتاقو بکنم و بیارم اینجا که به کل یادم رفته بود ، بعدش گفتم بیخیال امروز بعد از ظهر که خونه رو قولنامه میکنن ، همینطوری یادگاری از طرف من به صاحب بعدی رو دیوار باشه

Lying Down Game ... (Just For Fun)









اینم یک بازی جدید(دراز کشیدن تو جاهای عجیب و گاهی خطرناک) که این روزها خیلی طرفدار پیدا کرده و خیلی سریع مشهور شده و به خصوص توی محیطهای مجازی ، اینترنت و شبکه های اجتماعی مثل فرند فید ، مای اسپیس و فیس بوک و... که انجمن هم داره و اونجا عکسهاشونو برای کل کل کردن و رو کم کنی ، به اشتراک میذارن ، خیلی بازی عجیبیه
:d

3rd World...



Do you know Where the hell I'm From ?


I’m from where the gold and diamonds are ripped from the earth,
Right next to the slave castles where the water is cursed,
From where police brutality's not half as nice,
It makes the hood in America look like paradise,
From where they massacre people and try to keep it quiet,
And spend the next 25 years tryna deny it,
I’m from where they cut your hands off if you make a fist,
And peacekeepers don’t ever ever ever come here no more,
I’m from where they lost the true meaning of the Ghoran,
Cause heroin is not compatible with Islam,
I’m from where people pray to the gods of their conquerors,
And practically every president's a money launderer,
I’m from where they overthrow democratic leaders,
Not for the people but for the Wall Street journal readers
And it’s amazing how they trained them,
To be racist against themselves in the place they were raised in,
You kept us caged in,
Destroyed our culture and said that you civilised us,
So i’m a start a global riot,
That not even your fake anti-Communist dictators can keep quiet,
So now I see the 3rd World like the rap game soldier,
Nationalise the industry and take it over.

Revolution is a con where i’m from the 3rd world son,
Constant occupation leaves the 3rd world torn.

با اندکی تصرف

Roam..


با تمام مردم شهرم غریبه ام ، در زادگاه خودم احساس غربت میکنم ، هیچکدامشان را نمیشناسم یا شاید اونهایی که باید بشناسم درمیان نیستند و یا من درمیان آنها نیستم

اختیار


آن یکی بر رفت بالای درخت
می فشاند او میوه را دزدانه سخت

صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
ازخداشرمت بگو چه میکنی ؟

گفت: از باغ خدا ، بنده ی خدا
میخورد خرما که حق کردش عطا

پس ببستش سخت آن دم بر درخت
میزدش بر چوب وپهلو او چوب سخت

گفت:آخر از خدا شرمی بدار
میکشی این بیگنه را زار زار

گفت: از چوب خدا این بنده اش
میزند بر پشت دیگر بنده اش

چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او

گفت:توبه کردم از جبر ای عیار
اختیار است اختیار است اختیار



درباره ی الی


یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه

امروز بعد از کلاس این فیلمو رفتم دیدم
تنها جمله ی فیلم که کمی مفهوم داشت همین بود کاش همون لحظه که اینو گفت پامیشدم و از سینما میومدم بیرون ، که بقیه اش وقتمو تلف نمی کرد، هیچ وقت اینجور فیلمها برام جذابیت نداشته ... .

تنهایی

از دیروز صبح منو تنها گذاشته اند و رفته اند .
میگم :کجایین؟
میگن: تو راه شاهرود
میگم: کی ؟ چرا ؟ برای چی ؟
میگن: یک دفعه گی شد. صبح بیدارت کردیم تو که گفتی نه ، من نمیام که... حالا چی شده ؟ نظرت عوض شد؟دیگه نمیتونیم برگردیم !
ناهار و شام هم دیگه یک چیزی درست کن بخور ، کاری نداری خداحافظ .


من اصلا یادم نمیاد بیدار شده باشم .چه برسه به اینکه گفته باشم نمیام و شما برین ، عجب....

بی ارزشترین واحدهای پول دنیا



1. دلار زیمباوه


زیمباوه یکی از غنی ترین کشورهای آفریقا از نظر منابع است. بانک مرکزی زیمباوه اخیرا اسکناسهای 100 میلیارد دلاری منتشر کرده است! (000و000و000و100 دلار زیمباوه!!)، اما می دانید در زیمباوه با این اسکناس چه می توانید بخرید؟ تقریبا دو قرص نان! با این پول حتی یک وعده ناهار کامل هم نخواهید داشت، برای یک ناهار کامل باید حداقل 250 میلیارد دلار زیمباوه داشته باشید!
جالب است بدانید که هر 1 دلار آمریکا تقریبا معادل 000و625و1 دلار زیمباوه است. این روزها مردم عادی کوچه و خیابان در زیمباوه برای داد و ستد در مورد مبالغی در حدود تریلیون دلار صحبت می کنند (هر یک تریلیون، دوازده عدد صفر دارد!)


2.دنگ ویتنام

تحریم اقتصادی اوایل دهه 80 میلادی آغاز راهی بود که به انتشار اسکناسهایی با مبالغ درشت در ویتنام انجامید. ارزش یک اسکناس 000و500 دنگ ویتنامی، معادل 30 دلار آمریکا می باشد.

3. روپیه اندونزی


در خلال بحران اقتصادی شرق آسیا در سال 1997، روپیه اندونزی در عرض چند ماه 80 درصد از قدرت خود را از دست داد. این بحران موجب اغتشاشات اجتماعی شد که در نهایت به حکومت 32 ساله ژنرال سوهارتو پایان داد. هم اکنون ارزش هر 1 دلار آمریکا تقریبا معادل 11200 روپیه اندونزی می باشد. بدین ترتیب یک قطعه اسکناس 000و100 روپیه ای اندونزی تقریبا معادل 9 دلار آمریکا ارزش دارد.

4. ریال ایران



از زمان انقلاب اسلامی تورم سالیانه در ایران چیزی در حدود 15 درصد بوده است. البته ارزش پول ایران تا حدود زیادی تابع قیمتهای جهانی نفت می باشد. در حال حاضر ارزش هر یک قطعه اسکناس 000و50 ریالی ایران تقریبا معادل 5 دلار آمریکا می باشد.

5. دبرای سائوتومه

اقتصاد این جزیره آفریقایی بر مبنای صادرات کاکائو استوار است. هم اکنون یک اسکناس 000و50 دبرایی تقریبا معادل 3.5 دلار آمریکا می باشد.

6. فرانک گینه


وقتی در سال 2002 میلادی حکومت گینه تصمیم گرفت کمکهای صندوق جهانی پول، جهت ایجاد تحول اقتصادی را نپذیرد، در حقیقت سبب ساز سقوط ارزش پول این کشور شد. در حال حاضر هر قطعه اسکناس 000و10 فرانکی گینه تقریبا معادل 2 دلار آمریکا ارزش دارد.

نقل از بلاگ لابیرنت

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers