Ideal...




انسان برای این به دنیا میاد که به سرنوشت مکتوب خودش خیانت کنه چرا خدا آرزوهای ناممکن و آرزوهای دشوار تو سینه های ما قرار میده؟ چرا؟ هر انسانی حق داره که گاه نسبت به وظیفه ی خودش دچار تردید بشه و گاهی هم شکست بخوره تنها کاری که نباید بکنه فراموش کردن اون هدفه ، هر چی میتونه باشه...کسی که نسبت به خودش تردید نمیکنه انسان والایی نیست چون این اعتماد از یک نوع کورکورانگی بودن منشا میگیره که ممکنه اونو دچار غرور کنه ، آمرزیده باد کسی که گاه از لحظات بی تصمیمی گذر می کند....

دوباره...

دوباره بعد از کلاس با مرتضی و محمود مثل همیشه راهی بیرون شهر (جاده ی طرقبه و زشک)شدیم این بار راه جدید و کوچه باغ جدیدی رو طی کردیم تا به کلبه ی خیلی خوشگلی توی دامنه ی پرشیب یک کوه کم ارتفاع رسیدیم که از لابلای درختان زرد و قرمز پاییزی خودنمایی میکرد ، اتفاقا دوربین هم اورده بودم ولی وقتی دستمو کردم تو جیبم فهمیدم توی ماشین پایین راه که پارک کرده بودم جا گذاشتم و هیچ کس حاضر نشد برگرده برای همین فقط میتونم بگم حیف شد. واما راستی یازدهمین جشنواره ی بین المللی کتاب هم شروع شد و مثل سالهای پیش سری به نمایشگاه زدم و میتونم بگم فاجعه بود ، هر سال بزنم به تخته از سال قبل پسرفت چشم گیری داریم و بهتر بود میذاشتن نمایشگاه قرآن و مفاتیح تا کتاب چرا انقدر بپبچونیم قضیه رو ، خوشبختانه بعد از کلی پرس و جو تونستم غرفه ی انتشارات هرمس رو پیدا کنم که یکی از استثناهای نمایشگاه بود و خوشبختانه مثل همیشه یک سر و گردن از غرفه های دیگه بالاتر بود و کمی دلگرمم کرد مرتضی دنبال رئیس و مسئول میگشت توی اون جنگل که مثلا یکم از نمایشگاه انتقاد کنه ولی وقتی مسئولش رو دید گفت فکر میکنم تحمل کردن بهتر از انتقاد باشه (از بس مسئول تشریف داشتن ایشون) به هر حال یک کتاب خوب پیدا کردم از سری کتابهای ارغنون که ازمعدود کتابهای چاپ اینور انقلاب که ارزش خوندن داره به نام مرگ که ترجمه ی گروهی و مراد فرهادپور یکی از بهترین مقاله نویسان مترجمان این دوره توش هست یک کتاب دیگه هم گرفتم که هنوز وقت نکردم بخونمش ولی تعریفش رو از خیلی ها شنیده بودم ،اسمش دیالکتیک روشنگری تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر که اون هم از کارهای ترجمه ی مراد فرهاد پور هست

I Love You




If you're not the one then why does my soul feel glad today?
If you're not the one then why does my hand fit yours this way?
If you are not mine then why does your heart return my call?
If you are not mine would I have the strength to stand at all?

I never know what the future brings
But I know you're here with me now
We'll make it through
And I hope you are the one I share my life with

I don't wanna run away but I can't take it, I don't understand
If I'm not made for you then why does my heart tell me that I am?
Is there any way that I can stay in your arms?

If I don't need you then why am I crying on my bed?
If I don't need you then why does your name resound in my head?
If you're not for me then why does this distance maim my life?
If you're not for me then why do I dream of you as my wife?

I don't know why you're so far away
But I know that this **much** is true
We'll make it through
And I hope you are the one I share my life with
And I wish that you could be the one I die with
And I'm praying you're the one I build my home with
I hope I love you all my life

I don't wanna run away but I can't take it, I don't understand
If I'm not made for you then why does my heart tell me that I am
Is there any way that I can stay in your arms?

'Cause I miss you, body and soul so strong that it takes my breath away
And I breathe you into my heart and pray for the strength to stand today
'Cause I love you, whether it's wrong or right
And though I can't be with you tonight
You know my heart is by your side

I don’t wanna run away but I can’t take it, I don’t understand
If I’m not made for you then why does my heart tell me that I am
Is there any way that I can stay in your arms?



Daniel Bedingfield - If You Are Not The One...

فساد

فراموش نکنیم آن چه زندگانی را زهر آلود می کند جنگ برای زندگی نیست اما کشمکش سر چیزهای پوچ و بیهوده است هنگامی که انسان از شادی های دروغی و چیزهای مزخرف دست برداشت و این پرستش زروسیم را کنار گذاشت خواهد فهمید که مهمترین آخشیج زندگانی را طبیعت به اومیدهد مانند روشنایی ، هوا ، آب ، خوراک و غیره وکسی دیگر به خیال نمیافتد چیزی را برای خودش احتکار کند .

مخاطب



این یادگاری های نوشته شده و کنده شده ی روی میز توی کتابخونه خیلی حواسم رو پرت میکنه قبلا این طوری نبود ،انگار هر چی نویسنده دل پرتری داشته ، مثل فرهاد به جای کوه به جان این میزهای بی صاحب افتاده و آنچنان عمیق بر دل چوبی این میزها نگاشته که در دلش پنهان بوده... خلاصه... جدیدا خیلی حساس شدم ، هر بار که میام سر خطو پیدا کنم دوباره نوشته یا شعری جلوی چشام رژه میرن و منو مثل یک منظره ی غیر منتظره جذب خودش میکنه و باز خیره میشم و ساعت تیک تاک میکنه و باز دوباره یک خیال دیگه و دوباره بالا و پایین رفتن چشمم روی صفحه برای پیدا کردن سر خط و بالاخره خسته شدن چشم ها و محیط ساکت و نورگیر کتابخونه برای یک چرت روی بازوان و فکر کردن به .... تا سیاهی مطلق و منتظر تلنگری از یک دوست یا کتابدار برای بازگشت به واقعیت و باز من در فکر ...

***

حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

دکتر شریعتی


لیوان آب

استادی درشروع کلاس درس،لیوانی پراز آب به دست گرفت.آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند 50 گرم...

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست.اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم،چه اتفاقی خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد...

استاد پرسید: خوب،اگر یک ساعت همین طور نگه دارم،چه اتفاقی می افتد؟

یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد می گیرد...

حق با توست! حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگری گفت: جسارتا“ دستتان بی حس می شود،عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند...

استاد گفت: خیلی خوب است! ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه...

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند.یکی از آن ها گفت: لیوان را زمین بگذارید...

استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است...!!! اگر آن ها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد...اگر مدت طولانی تری به آن ها فکر کنید،به درد خواهید آمد...اگر بیشتر از آن نگهشان دارید،فلجتان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود...فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است...اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب،آن ها را زمین بگذارید...به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید...هر روز صبح سر حال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده ی هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید برآیید...!!!

دوست من،

یادت باشه که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری...زندگی همین است...!!!


قضاوت

تا حالا شده وارد یک مهمونی بشین یا مثلا باکسی برین بیرون بعد فکر کنین یکی از افراد اون جمع باشما لجه یا مثلا به قول معروف قیافه گرفته یا اصلا میخواد سر به تنتون نباشه ؟ نمیدونم چرا دوست داریم همش فکر کنیم که یکی به هر حال درست برخورد نکرد با من چرا جلوی من پانشد چرا جواب سلام منو دیر داد چرا موقع خداحافظی بادست چپ بای بای کرد ، چرا ........... شاید اصلا طرف توی اون لحظه که شما وارد شدین حالت تهوع گرفته یا 5 دقیقه قبلش طلبکارش زنگ زده بهش و تهدیدش کرده یا اصلا یک کوفتی بوده که تو رو ندیده و اصلا بهت توجه نکرده تا کی میخوایم قضاوت الکی راجع به مردم بکنیم و همین روابط کم رو هم کمرنگتر کنیم به جای اینکارها برین بپرسین توی اون لحظه چش بوده یا بعدا از کسی بپرسین مطممئن باشین جواب قانع کننده ای میگیرین قضاوت الکی رو بذارین کنار خواهشا اگه نمخواین دیگران هم راجع به شما قضاوت الکی بکنن. اینجور بحثها مخصوصا توی خانمها بیشتر رواج داره و خوشبختانه مردها همیشه سادگی و بی ریایی شونو حفظ کردن و واژه ای به نام معرفت هنوز توی ادبیات زندگیشون وجود داره و باید بگم برای خانمها از این بابت متاسفم

***


- خدایا! به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم،
کمی با کفش های او راه بروم

دکترشریعتی.



چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers