وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام


سید علی صالحی

دوشنبه 8 ابان 91...

روزایی که مامان نیست مث این دو سه هفته احساس میکنم منو بابا بیشتر با هم سازگار تریم تا وقتی مامان هست شاید تو کل روز یه دقیقه هم با هم دیالوگ کلامی نداشته باشیم اما از لحاظ رفتاری کلی با هم تعامل داریم مثلا صبح پامیشم چایی رو اون اماده کرده بعد من ظرفا رو میشورم اون یه قسمتی از ناهارو میپزه بعد من یه قسمت دیگشو و همینطوری تا شام و باز فردا دقیقا مث خونواده مذهبیای این فیلمای جمهوری اسلامی یا درسای کتاب اجتماعی راهنمایی و دبستان که میخوندیم همه چی به طرز چندش اوری خوب و روبه راه و خلاصه همه خوشحال ...

پاییز 91

بالاخره یه فرصتی و یه حس نوشتنی و اینترنتی و... پیدا شد که بیام دوباره اینجا یه سری چیزا بنویسم ،بعد اینکه نتایج ارشد اومد تا حد زیادی از این بلا تکلیفی دراومدم و حالا تا دوسال دیگه یه برنامه هایی میتونم بریزم حالا 5شنبه جمعه ها میرم شهرستان و برمیگردم ، این شهرای کوچیک یه حس خاصی دارن انگار همه چیز هست و هیچ چیز نیست غروبا که از دانشگاه میام بیرون 5 شنبه جمعه ها بدجوری دلم میگیره و بدلیل تفاوت سنی زیادی که بین این گروهی که باهاشون هستم تقریبا با هیشکی رابطه ای به غیر از سر کلاس ندارم همه بلا اتفاق سر کارن و زن و چند تا بچه و مشکلات خودشونو دارن و اومدن یه مدرکی بگیرن که حقوقشون بره بالاتر ، تا اونجایی که من تو این یه ماهه فهمیدم کسی واقعا علاقه ای به رشته نداره به غیر از یک نفر که خودش رو مولف چندتا کتاب خوند و منم این ور اونور اسمشو شنیدم ...منتظر یک خبرم که تا دو ماه دیگه معلوم میشه ، شرایطش تقریبا برد برد هست یکی برد مادی و اقتصادی و دومی برد احساسی و روحی و تا حدی معلوماتی تا ببینیم چی میشه ... .

Boredom is a bitch...

فکر کارهایی که باید بکنم و نکرده ام و حالا هم هر روز داره بیشتر میره رو کنترش بدجور بهمم ریخته،سطح توقعاتم رو آوردم پایین و حالا که نشسته ام تا نتایج "کور کن" بیاد برای فرار از این فکر و خیالاتی که تو بیکاری به آدم حمله ور میشه رفته ام تا این مغازه ی کامپیوتری که همیشه از او خرید هامو میکنم و طبق معمول اول احوال پرسی میکنه منتظر میشم تا بگوید چه خبر ؟؟!! و به همین بهانه میگویم آره درسم تمام شده و فلانو بسار و....دنبال کار میگردم فعلا حداقل دو سه ماه تا زمان نتایج و... کمی جا میخوره و بعد شروع میکنه به نصیحت کردن من که آی آره درس خوندن فایده نداره بدرد مملکت ما نمیخوره و اشتباه کردی که وقتتو تلف کردی و من هم که نمیدونستم چی بگم منتظر شدم ببینم جواب سوال من کی وقتش میرسه و بعد همینطور که سرم رو تکان میدهم و بلی بلی میگویم و در انتها میگوید که نه کار نیست حقیقتا و با لهجه ی غلیظ مشهدی میگه "حالا شماره تلفنتاره بدن مو یادداش کونوم"شمارمو مینویسه و خداحافظی میکنم و میرم بیرون ،خلاصه بد زمونه ای شده

Results

یه سر چیز ها رو نوشتم بعد پشیمون شدم وپاک کردم ،امروز روز مهمی بود تا حالا خوب بوده و واسه پیش بینی نهایی خیلی زوده تا بیبینیم چی میشه

Time Flies...

امروز چند روز ه که درد جوونه زدن دندون عقل بد جوری اذیتم میکنه و همین الان کدوئینی روش گذاشتم بلکه اروم بگیره با خودم عهد بسته ام که این چند ماه باقی مانده تا خرداد آخرین روزهایی باشه که رو هوا زندگی کردم و تصمیم نهایی ام را برای چند سال آینده خواهم گرفت...اینارو صرفا نوشتم تا یادم بمونه .

فردا که بهار آید...

واقعا هیچی به ذهنم نمیرسه بگم نمیدونم اشکال از کجاست ،شاید این برهه از زندگیم مثل اون قسمت آخر نوار های قدیمی خالیه ،مسائل چرت روزانه همیشه بوده و هست ،اما الهامات و احساساتو این روزها؟؟؟کاش میشد کمی به همین روابط شکستنی دلخوش بود

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers