ریسک ناپذیر

من: بابا چرا تو این آبگوشتت "اصلا" نمک نریختی

بابا:ترسیدم شور بشه ، خودت نمک بریز

خاطرات کلنگی...



بالاخره تونستم برم و سری به خونه ی مامانی بزنم ، ولی الان یه زمینه از همون اول تو خرابی بود بعد از فوتش همین باقی مونده ازش ، هر بار که میبینم به خودم میگم ، چه خاطرات کلنگی ای داریم ما، همش دفن شد...

.

تناقض...

احساس میکنم بین دوتا احساس گم شدم یکی احساسی که موقعی که بیرون هستم یا تو دانشگاه یا با دوستام با فامیل و... که احساس کاملا سردیه شاید خیلی خوش بگذره بعضی وقتا خیلی هم بخندم اما وقتی میام خونه فرق میکنه کلی دیپرس میشم یک دفعگی نمیدونم از چی واقعا نمیدونم دلیلش چیه !!!! یعنی اعصابم خورد میشه از این تناقضی که پیش میاد یعنی اینکه یا اونطوری باشم که همه میشناسنم یا اینطوری که با خودم هستم ، واقعا احساس گندیه ، الان اونطوریم ، نمیدونم ولی حقیقتیه که باید به خودم میگفتم .

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers