Boredom is a bitch...

فکر کارهایی که باید بکنم و نکرده ام و حالا هم هر روز داره بیشتر میره رو کنترش بدجور بهمم ریخته،سطح توقعاتم رو آوردم پایین و حالا که نشسته ام تا نتایج "کور کن" بیاد برای فرار از این فکر و خیالاتی که تو بیکاری به آدم حمله ور میشه رفته ام تا این مغازه ی کامپیوتری که همیشه از او خرید هامو میکنم و طبق معمول اول احوال پرسی میکنه منتظر میشم تا بگوید چه خبر ؟؟!! و به همین بهانه میگویم آره درسم تمام شده و فلانو بسار و....دنبال کار میگردم فعلا حداقل دو سه ماه تا زمان نتایج و... کمی جا میخوره و بعد شروع میکنه به نصیحت کردن من که آی آره درس خوندن فایده نداره بدرد مملکت ما نمیخوره و اشتباه کردی که وقتتو تلف کردی و من هم که نمیدونستم چی بگم منتظر شدم ببینم جواب سوال من کی وقتش میرسه و بعد همینطور که سرم رو تکان میدهم و بلی بلی میگویم و در انتها میگوید که نه کار نیست حقیقتا و با لهجه ی غلیظ مشهدی میگه "حالا شماره تلفنتاره بدن مو یادداش کونوم"شمارمو مینویسه و خداحافظی میکنم و میرم بیرون ،خلاصه بد زمونه ای شده

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers