قضاوت

تا حالا شده وارد یک مهمونی بشین یا مثلا باکسی برین بیرون بعد فکر کنین یکی از افراد اون جمع باشما لجه یا مثلا به قول معروف قیافه گرفته یا اصلا میخواد سر به تنتون نباشه ؟ نمیدونم چرا دوست داریم همش فکر کنیم که یکی به هر حال درست برخورد نکرد با من چرا جلوی من پانشد چرا جواب سلام منو دیر داد چرا موقع خداحافظی بادست چپ بای بای کرد ، چرا ........... شاید اصلا طرف توی اون لحظه که شما وارد شدین حالت تهوع گرفته یا 5 دقیقه قبلش طلبکارش زنگ زده بهش و تهدیدش کرده یا اصلا یک کوفتی بوده که تو رو ندیده و اصلا بهت توجه نکرده تا کی میخوایم قضاوت الکی راجع به مردم بکنیم و همین روابط کم رو هم کمرنگتر کنیم به جای اینکارها برین بپرسین توی اون لحظه چش بوده یا بعدا از کسی بپرسین مطممئن باشین جواب قانع کننده ای میگیرین قضاوت الکی رو بذارین کنار خواهشا اگه نمخواین دیگران هم راجع به شما قضاوت الکی بکنن. اینجور بحثها مخصوصا توی خانمها بیشتر رواج داره و خوشبختانه مردها همیشه سادگی و بی ریایی شونو حفظ کردن و واژه ای به نام معرفت هنوز توی ادبیات زندگیشون وجود داره و باید بگم برای خانمها از این بابت متاسفم

***


- خدایا! به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم،
کمی با کفش های او راه بروم

دکترشریعتی.



4 comments:

Farid October 2, 2009 at 2:22 AM  

دوست عزیز. از صداقت شما بسیار ممنون. من آن وبلاگی که این نوشته در آنجا درج شده بود را هم دیده بودم. اما چون آخرین نوشته‌اش به خرداد سال 1387 برمی‌گشت، پیامی برایش ننوشتم. اما فرض اشتباهم این بود که شما هم نظرم را نبینی و یا پاکش کنی بنابراین از دوست دیگرتان که در وبلاگتان نطر داده بود خواستم که از شما بخواهد آن نوشته را بردراید. امیدوارم به دل نگیرید.

Ali October 2, 2009 at 6:44 AM  

خواهش میکنم ، من از هیچکس دلخوری در دلم ندارم ، شما صاحب اختیار هستین دوست عزیز

دادو October 3, 2009 at 6:09 AM  

سلام دوست عزیز ، من نمی گویم که با چه قسمتی از بحث موافقم یا نه ... ولی قسمت عمده ای از دوستان من هستند که در ابتدای ملاقات از آنها اصلاً خوشم نیامده است ... و حالا یکی از دوستانم هست که یکی را ندیده و نشناخته می کوبه و من بعد از چند مدت که دوستی شان را با هم می بینم یاد خاطرات خودم می افتم ... شاید بیشتر به این دلیل باشه که در آن لحظه آدم با خودش درگیر است !؟!؟
به یکی از دوستانم که بعدها خیلی صمیمی شده بودیم گفتم که شب اول که دیدمش خیلی ازش بدم اومده بود و او گفت که همان شب وقتی به خانه رسیدم اولین چیزی که تعریف کردم از مزخرفی تو بود !!؟!!؟

Ali October 4, 2009 at 12:19 AM  

چه جالب ، برای همین هم هست که من با عشق در نگاه اول مخالفم

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers