برگرفته از یادداشتهای دادو
آزادی یا رهایی از کلماتی هستند که امروزه به کرات از هر گوشه ای شنیده می شوند ، ای کشش بطرف آزادی و بحث های پیرامون آن ، بنوعی می تواند دلیل بر صاحب اختیار بودن انسان باشد ... کسانیکه انسان را موجودی محدود شده و مجبور می دانند در بیان این احساس تعریف عصیان را بکار می برند؛ عصیان زمانی رخ می دهد که بدلایلی انسان در یک چهارچوب محصور و محدود شده باشد و زمانیکه فشار این چهارچوب بیش از حد شده است در صدد شکستن آن برآمده باشد ... در چنین شرایطی انسان ها دست به عصیان می زنند و برای برخی حرکت های حیوانات نیز در چنین حالت هایی می شود رفتاری شبیه عصیان را دید ...
اگر رهایی بمعنی واقعی آزاد بودن را هم نوعی شکستن چهارچوب ها و خلاص شدن از قید تعلقات و دلبستگی ها بدانیم ، در آنصورت معنای بسیار نزدیکی با کلمه عصیان پیدا خواهد کرد ... ولی آیا نمی توان یک طبقه بندی میان این دو قائل شد ؟! اگر این دو موضوع را از نظر معنا نزدیک هم قرار بدهیم ، بایستی این فرق و تفاوت را در عمل و رفتار قائل بشویم .
« رهایی بمعنای آزاد بودن است ، درحالیکه عصیان عملی است برای آزاد شدن !! »
پس آزاد و رها کسی ست که از یک تعلق و یا از تعلقات آزاد شده است ، در حالیکه عاصی و عصیانگر کسی ست که در صدد رها شدن می باشد. آزادی یک کیفیت بسیار ساده و گسترده ای است و به کلیت هستی پیوند خورده و بهمین جهت دارای زیبایی و شور و شعف می باشد ، درحالیکه عصیان یک فعالیت فکری است و مبارزه در یک مرحله بحساب می آید و ممکن است در طول زمان عصیان ؛خشم ، ترس ، اضطراب و ... پیش بیایند !! در حالت عصیان، اگر با هدف قبلی باشد می توان ردپایی از آرزو و تمایلات فرد را نیز مشاهده کرد و در دنباله این دو بنوعی اندوه هم حضور خواهد داشت. ولی اگر عصیان بر علیه یک چهارچوب و یا یک تعلق و ... بدون هدف باشد آنگاه می تواند یک پیش عمل برای آزادی باشد ... هدفدار بودن یک عمل در اینجا به رفتاری اطلاق می شود که در آن نقش فکر دیده بشود و اینگونه رها شدن عبارتست از رها شدن از یک قید و بند و زیر بار قید و بند دیگری رفتن !!! مثلاً برخی از انقلاب های جهان صورتی از عصیان دارند ... چرا که بر علیه برخی تفکرات قیام صورت گرفته است و تفکراتی جایگزین شده اند که خود کلیشه ای بوده اند و در نتیجه فقط صورت مسئله فرق کرده است ... ولی آزادی حقیقی زمانی ست که خود مسئله از میان رفته و یا حل شده باشد.
امروزه بصورت مصطلح و غالباً آزادی را در سیاست بکار می برند ، درحالیکه تمام انسان ها حضور و یا عدم حضور این فضای بسیار صمیمی و این کیفیت بزرگ را در زندگی روزمره خویش احساس می کنند و اکثراً برای رسیدن به آن از طریق فعالیت فکری در مقام رهایی برمی آیند و بهمین دلیل مصداق مثل معروف « از چاله بیرون آمدن و در چاه افتادن » می شوند ... مثلاً برخی برای رسیدن به نوعی استقلال و رها شدن از قیود و قواعد خانواده دست به ازدواج می زنند در حالیکه این امر بمرور زمان قید بیشتری شده و یک تعلق یا محدودیت همراه با مسئولیت برایشان می شود.
اگر به آزادی بعنوان یک عمل قلبی نگاه بکنیم ، آنگاه از جست و گریزهای فکری خلاص می شویم. برای آزاد بودن و آزاد زیستن ، ابتدا بهتر است از خویشتن خویش رها بشویم ، زمانیکه در این عمل قلبی بتوانیم از خودمان رها بشویم در آنصورت نه نیازی به تلاش خواهد بود و نه سعی برای رسیدن ... زمانیکه ما به خویشتن و خود نگاه می کنیم و تمایلات ، ترس ها ، آرزوها و خشم هایمان را می بینیم که همگی باعث بوجود آمدن وابستگی ها و دلبستگی هایمان هستند ،بیکباره حرکت فکر متوقف می گردد و ما وسعت و زیبائی بودن و عشق را در سایه ی این آزاد بودن درک می کنیم .
این آزادی زمانیکه هدف ما در محدوده ی خودمان باشد بیشتر از یک آرزو نخواهد بود ... ولی اگر هدف مان برتر از خودمان باشد ؛ یعنی زندگی ، عشق ، خدا و ... آنگاه نه تنها دور از دسترس نخواهد بود بلکه آنرا زندگی خواهیم کرد و همیشه آماده برای حرکت بطرف ناشناخته ها خواهیم بود.
آزادی یا رهایی از کلماتی هستند که امروزه به کرات از هر گوشه ای شنیده می شوند ، ای کشش بطرف آزادی و بحث های پیرامون آن ، بنوعی می تواند دلیل بر صاحب اختیار بودن انسان باشد ... کسانیکه انسان را موجودی محدود شده و مجبور می دانند در بیان این احساس تعریف عصیان را بکار می برند؛ عصیان زمانی رخ می دهد که بدلایلی انسان در یک چهارچوب محصور و محدود شده باشد و زمانیکه فشار این چهارچوب بیش از حد شده است در صدد شکستن آن برآمده باشد ... در چنین شرایطی انسان ها دست به عصیان می زنند و برای برخی حرکت های حیوانات نیز در چنین حالت هایی می شود رفتاری شبیه عصیان را دید ...
اگر رهایی بمعنی واقعی آزاد بودن را هم نوعی شکستن چهارچوب ها و خلاص شدن از قید تعلقات و دلبستگی ها بدانیم ، در آنصورت معنای بسیار نزدیکی با کلمه عصیان پیدا خواهد کرد ... ولی آیا نمی توان یک طبقه بندی میان این دو قائل شد ؟! اگر این دو موضوع را از نظر معنا نزدیک هم قرار بدهیم ، بایستی این فرق و تفاوت را در عمل و رفتار قائل بشویم .
« رهایی بمعنای آزاد بودن است ، درحالیکه عصیان عملی است برای آزاد شدن !! »
پس آزاد و رها کسی ست که از یک تعلق و یا از تعلقات آزاد شده است ، در حالیکه عاصی و عصیانگر کسی ست که در صدد رها شدن می باشد. آزادی یک کیفیت بسیار ساده و گسترده ای است و به کلیت هستی پیوند خورده و بهمین جهت دارای زیبایی و شور و شعف می باشد ، درحالیکه عصیان یک فعالیت فکری است و مبارزه در یک مرحله بحساب می آید و ممکن است در طول زمان عصیان ؛خشم ، ترس ، اضطراب و ... پیش بیایند !! در حالت عصیان، اگر با هدف قبلی باشد می توان ردپایی از آرزو و تمایلات فرد را نیز مشاهده کرد و در دنباله این دو بنوعی اندوه هم حضور خواهد داشت. ولی اگر عصیان بر علیه یک چهارچوب و یا یک تعلق و ... بدون هدف باشد آنگاه می تواند یک پیش عمل برای آزادی باشد ... هدفدار بودن یک عمل در اینجا به رفتاری اطلاق می شود که در آن نقش فکر دیده بشود و اینگونه رها شدن عبارتست از رها شدن از یک قید و بند و زیر بار قید و بند دیگری رفتن !!! مثلاً برخی از انقلاب های جهان صورتی از عصیان دارند ... چرا که بر علیه برخی تفکرات قیام صورت گرفته است و تفکراتی جایگزین شده اند که خود کلیشه ای بوده اند و در نتیجه فقط صورت مسئله فرق کرده است ... ولی آزادی حقیقی زمانی ست که خود مسئله از میان رفته و یا حل شده باشد.
امروزه بصورت مصطلح و غالباً آزادی را در سیاست بکار می برند ، درحالیکه تمام انسان ها حضور و یا عدم حضور این فضای بسیار صمیمی و این کیفیت بزرگ را در زندگی روزمره خویش احساس می کنند و اکثراً برای رسیدن به آن از طریق فعالیت فکری در مقام رهایی برمی آیند و بهمین دلیل مصداق مثل معروف « از چاله بیرون آمدن و در چاه افتادن » می شوند ... مثلاً برخی برای رسیدن به نوعی استقلال و رها شدن از قیود و قواعد خانواده دست به ازدواج می زنند در حالیکه این امر بمرور زمان قید بیشتری شده و یک تعلق یا محدودیت همراه با مسئولیت برایشان می شود.
اگر به آزادی بعنوان یک عمل قلبی نگاه بکنیم ، آنگاه از جست و گریزهای فکری خلاص می شویم. برای آزاد بودن و آزاد زیستن ، ابتدا بهتر است از خویشتن خویش رها بشویم ، زمانیکه در این عمل قلبی بتوانیم از خودمان رها بشویم در آنصورت نه نیازی به تلاش خواهد بود و نه سعی برای رسیدن ... زمانیکه ما به خویشتن و خود نگاه می کنیم و تمایلات ، ترس ها ، آرزوها و خشم هایمان را می بینیم که همگی باعث بوجود آمدن وابستگی ها و دلبستگی هایمان هستند ،بیکباره حرکت فکر متوقف می گردد و ما وسعت و زیبائی بودن و عشق را در سایه ی این آزاد بودن درک می کنیم .
این آزادی زمانیکه هدف ما در محدوده ی خودمان باشد بیشتر از یک آرزو نخواهد بود ... ولی اگر هدف مان برتر از خودمان باشد ؛ یعنی زندگی ، عشق ، خدا و ... آنگاه نه تنها دور از دسترس نخواهد بود بلکه آنرا زندگی خواهیم کرد و همیشه آماده برای حرکت بطرف ناشناخته ها خواهیم بود.
0 comments:
Post a Comment