دوش

این شعر رو از روی قبر دایی محسن برداشتم ، بعد از تصادفش وقتی که 12 سال پیش در چنین موقعی از ماه رمضان از او خبر نداشتیم ، حافظ به داد ما رسید .

***

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

***

میدانم که رحمت شده ای خدا ما را هم رحمت کند

5 comments:

paaryaa September 11, 2009 at 1:15 PM  

خدا بیامرزتش........سکوت دارم تو جواب شعر حافظ

Mostafa September 11, 2009 at 4:43 PM  

سلام رفيق، چطورِي؟
ممنون از اينكه به وبم سر ميزني، خيلي خوشحال ميشم.
خدا عموت رو هم رحمت كنه.
اين شعره شعر حفظيه! سوال امسال بود :D
جيگرتو
باي باي

Ali September 12, 2009 at 3:55 AM  

ممنون خدا رفتگان شما رو هم مورد مغرت قرار بده

دادو September 12, 2009 at 1:45 PM  

سلام دوست عزیز ، تغییر در قالب وبلاگت غیر منتظره و جالب بود ... فکر کردم که اشتباهی آمده ام !؟

خدا رحمتشان بکند ، مخصوصاً در این شبها ی پر از رحمت و بخشایش

Ali September 12, 2009 at 2:47 PM  

ممنون ، یک وبلاگ تکونی ای مطابق حال و هوای اینروزها و فصل جدید کردم ،

بدرود

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers