هر وقت یاد کارهای طاها توی سفر حجش میفتم خندم میگیره ، از کارهایی که در هواپیما با مهماندار کردن تا تشری که آخوند کاروان برای نماز به او زد و گفت : "پاشو برو 2 رکعت نماز بخون ببینم یاد داری اصلا ؟"تا
... !!
***
دیگر اینکه اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هر چه که می پذیری ، من در این سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم و همه ی آن برادران دیگر تا به جستجوی خدا . که خدا برای آنکه به او معتقد است همه جا هست .
(خسی در میقات - جلال آل احمد - 5 شنبه 10 اردیبهشت 1343- جده)
***
گوشی موبایلتم وقتی رانندگی میکنی برندار ، مخصوصا وقتی دور از دستته ، نگی نگفتی ، از ماگفتن بود
4 comments:
چه پست ارومی بود...سفر حج رفتی؟ قبول باشه ...چقدر بهم چسبید اینکه همه دنبال خدا بودن و تو دنبال برادرت
راستی شما با اسم علی برای من کامنت میزارین بدون ادرس وبلاگ...داربم از فضولی میمیرم اخه...
هاهاها مثل اینکه سوئ تفاهم شده این پست من سه تا قسمت داره که هر قسمتش جداست
، این طاهایی که عرض کردم ، یکی از دوستان قدیمی بنده است که امسال زد و عمره ی دانشجویی قبول شد ، متاسفانه من هنوز تجربه نکردم .
من از خاطراتی که برایم تعریف کرد نوشتم هر جا که یادم میفته کلی میخندم .
اون قسمتی که پررنگتر است قطعه ای از کتاب سفرنامه ی خسی در میقات جلال آل احمد هست که پایینش هم نوشتم
عجب داستانی شد این پست
راستی اون علی که برای شما کامنت میگذاره پی گیری کردم من نیستم وعلی دیگریست
من علی با آدرس بلاگ هستم
:دی
Post a Comment