ReiKi ...



......................................
شاید احمقانه باشد ، تا دیروز که میخواستم وارد چنین جمعهایی بشوم که اینطور فکر میکردم و قبل از اون حرفهای خواهرم و دوستانش و حتی مادرم ... را جدی نمیگرفتم ، اما دیروز به اصرار مادرم و چند تن از دوستان خودم که اونها هم کنجکاو شده بودند به جلسه ی معارفه و آشنایی با این علم عجیب رفتم ، به محض اینکه وارد مجلس شدم ،(خونه ی بزرگی بود که دورتادور اون رو صندلی و مبلهای بزرگی پر کرده بود و حول و حوش 10 نفر نشسته بودند) رفتم و یک گوشه نشستم و خواهرم هم رفت سراغ دوستانش و من هم در دلم همچنان احساس حماقت می کردم اما بیشتر کنجکاو شده بودم . تا اینکه پسران خانم دکتر( استاد این علم غریبه البته از نگاه من و آشنا و مبرهن از نگاه دیگران که خود را ریکی کار مینامیدند ، این خانم مسن دکترای ادبیات داشت واز آن جهت به او دکتر میگفتند) شروع به پذیرایی کردند و بعد از چند دقیقه ای که جمعیت مردان و زنان دیگر هم سرازیر شد و جمعیت حول و حوش 20 ، 25 نفر شدیم . تا اینکه سر صحبت را خانم تقریبا جوونی باز کرد و از تجربه ی کارهاش گفت بسیار سخنور خوبی بود و از تک تک ما سوال میکشید و ... خلاصه هر یک از نفرات جمع خودشونو معرفی کردن و از خاطرات و معجزات و تاثیر این انرژی شفا بخش که از قرار معلوم به صورت بالقوه در همه ی انسانها هست و به ما آموزش میدهند که آن را بالفعل در بیاوریم گفتند و شنیدیم(بر خلاف پیشبینی خودم که فکر میکردم اکثرا افراد خرافاتی باشند اکثرا دکتر و استاد دانشگاه بودند و با داستانهایی که تعریف میکردند ، معلوم بود اول به این جور کارها هیچ عقیده ای نداشتند، یکی از اونها خانمی بود که استاد فلسفه در دانشگاه بجنورد بود و مثلا گفت من از وقتی با این انرژی و علم آشنا شدم رابطه ی نزدیکی با فلسفه و اون احساس میکنم واما باید از اعتقاد به باور برسم و...) تا نوبت به من رسید و من هم گفتم فقط به اصرار خواهر و مادرم و دوستان دیگر اومدم اینجا و میخوام آشنا بشم و اونها هم این را به فال نیک گرفتند و گفتند مطمئتا دعوت شده ای و یک جورایی طلبیده شده ای و اما نفهمیدم آخر از طرف چه کسی و.... بگذریم . بعد از آن کمی خانم دکتر صحبت کرد و از مراحل سلوک ریکی گفتو بعد از آن همه حاجات و آرزوهای خود را درکاغذی نوشتیم و حتی اسامی کسانی که گرفتار بودند از قرض دارها گرفته تا مریضها و حتی معتادها و...به این نیت که انرژی مثبت و امواج تولید شده که در عالم کائنات پراکنده میشود به آنهامیرسد و... ( که من خودم فکر کردم اگر به جای اینکار همه پولی به میان میگذاشتند شاید کار یکی از آنها بدون تردید حل میشد و...)خلاصه آنها را دروسط پذیرایی گذاشتیم و دور آن حلقه زدیم و نشستیم ابتدا کف دستهارو به هم چسباندیم و و به قلب خود چسباندیم و تمرکز کردیم و نفس عمیقی کشیدیم و نیت کردیم ، سپس دستان یکدیگر به اینصورت که دست چپ بالا و دست راست پایین گرفتیم تا جریان انرژی به جریان بیفتد و در همان حال که چشمامون بسته بود گفته های خانم دکتر رو که نامهای خداوند و بود و از قرآن برگرفته شده بود زمزمه کردیم و بعد از اون متصور شدن جریان انرژی از چاکراههای قلب به مغز بود و بعد از اون دستها رو به سمت مرکز که کاغذها بود گرفتیم و مثلا انرژی رو منتقل کردیم ، خیلی خندم گرفته بود و کمی احساس پشیمانی میکردم از اینکه امده ام و بعد از اون هر کس کاغذ خودش رو برداشت و مراسم تموم شد و قرارشد که کلاسهای آموزشی را هم شرکت کنم ،تا ببینیم در آنجا چه خبر است ،

3 comments:

Anonymous July 28, 2009 at 4:50 AM  

very intresting

دادو July 28, 2009 at 8:29 AM  

دوست خوبم اسم منم نوشته بودی !؟!؟ آدم وقتی امید داره لابد باید اعتقاد هم داشته باشد !!!؟ بنظر شما رابطه ی خوبی بین اعتقاد و امید برقرار کردم یا نه !؟!؟

Ali July 28, 2009 at 10:54 AM  

امید داشتن و استمرار بر آن باعث معجزه میشود ، من این موضوع را با چشم خودم دیده ام و در پی آن اعتقاد به وجود می آید ،

درباره ی این جریان هنوز نفهمیدم اعتقاد به چی ؟ اعتقاد به چیزی که معلوم نیست چیست کمی سخت است(ایمان همان باور داشتن چیز باورنکردنی است) ،اما امید دارم ، پس شاید معجزه ای شود(مطمئنم این امیدها در جلسه های چندین نفره که اعضا زیاد میشوند تصاعدی بالا می رود آنهم به صورت تصاعد هندسی ، شاید برای همین است که در بعضی زیارتگاهها و اماکن مقدسه شفایی میبینیم) بگذریم ، اسم دوستانم و شما رو در کاغذی که بالایش نوشته شده بود رفع گرفتاری و مشکل نوشتم ، در دفعات بعد هم خواهم نوشت امیدوارم تاثیری داشته باشددوست عزیز

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers