بعد از یازده سال


امروز از خونه ی دوستم که اومدم بیرون سریع به مقصد خونه حرکت کردم ، مخصوصا توی هوای خشک و آفتابی مشهد اونم ساعت 3 ظهر که دوست داری هر جا باشی به غیر از خیابون اومدم بپیچم دیدم یکی جلوم در اومد سریع ترمز کردم دیدم بلی رفیق و همسایه ی قبلی مان بود و عاشق دل شکسته ی خواهرم ، از آخرین باری که دیدمش تغییر زیادی نکرده بود ، 10 ،11 سال میگذشت و فقط کمی اتو کشیده تر شده بود و معلوم بود که بلی ... اون از من یک 6 ، 7 سالی بزرگتر بود و برای همین از بچگی این لیدر ما حساب می شد و هر از گاهی با هم صبحهای زود و بعضی وقتها آخرهای شب با دوستان دیگر به دوچرخه سواری و بسکتبال میرفتیم . پسر خوبی بود هم درسخون بود هم ورزشکار و هم باادب تا اینکه چشمش به جمال خواهر ما روشن شد و دیگه بلی.... برو که رفتیم ...اول متوجه نبودم وو نمیدونستم فقط میدیدم که رفتارش با من فرق کرده و از دیروز که او ما را که سن کمتری داشتیم امر و نهی میکرد حالا از من هم مشورت میخواست و رفتارش را با ما عوض کرده بود تا اینکه بعد از مدتی فهمیدم بلی ... کلا جریان از چه قرار است و به محض فهمیدن خودم وارد عمل شدم و به خواهرم گفتم و او هم بدون معطلی گفت اصلا احساسی نسبت به او ندارد و فردای آن روز هم این جواب را رک و راست به این عاشق گفتم تا تکلیفش رو با خودش معین کنه ، خیلی ناراحت شد و چند مدتی به کارهای غیر معقولی دست زد و درسش را ول کرد و دست به خودکشی های غیر موفق زد و چون پدر نداشت مادرش همیشه با مادرم در تماس بود و درددل می کرد تا اینکه مادرم هم رابطه اش را فطع کرد وخواهرم بر تصمیمش اصرار ورزید چون سن کمی داشت هم حرفهای خواهرم معقول بود واصلا کلا مهر آن بیچاره به دل خواهر ما نمی افتاد که نمی افتاد وبعد از آن تنها کسی که رابطه اش را با او قطع نکرده بود من بودم چون دلیلی منطقی در آن نمیدیدم و بارها اونو نصیحت کردم و تا جایی که تونستم راهنماییش کردم (کارش به جایی رسیده بود که من که 6 ، 7 سال کوچک تر بودم اونو نصیحت میکردم)ولی به کل عقلش رو از دست داده بود تا اینکه از اون محل رفتیم و شد انچه شد تا امروز که اورا بعد از 11 سال دیدم سریع پیلده شدم و احوالپرسی کردم و از سر و وضع کت و شلواری اتو کشیدش معلوم بود که ازدواج کرده و رفته قاطی باقالیا و کلی از این و اون گفتیم و خاطراتو مرور کردیم و فهمیدم 2 بار ازدواج کرده و هردوبار ناموفق بوده خلاصه تا میدون تقی آباد که میدان از بین رفته است اما نامش هنوز پابرجاست رسوندمش پیاده شد ولی یه دفعه برگشت و گفت : خواهرت امسال کنکور ارشد قبول شد درسته ؟ گفتم آره سرش را تکان داد و خداحافظی کرد و رفت . خیلی جا خوردم چون حتی خاله ی خودم از این موضوع خبر ندارد

6 comments:

دادو July 2, 2009 at 9:36 AM  

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم !!!؟
===
راستی می دونی یکی از راههای خیلی موثر در درمان عاشقی چیه !!؟؟
===
بنظر من عشق یعنی دوست داشتن بی دلیل
===
اگر دنبال دلیل عاشقی بگردی ، از حال و هوای عاشقی بیرون می آیی !!؟
===
ولی همیشه ته تهای قلبت یه زمزمه باقی میمونه که میتونه سنگین ترین خوابهایت را به هم بزند !؟!؟

Ali July 2, 2009 at 11:09 AM  
This comment has been removed by the author.
Ali July 2, 2009 at 11:23 AM  
This comment has been removed by the author.
Ali July 2, 2009 at 11:51 AM  

واقعا حالا وقتی این همه میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت باید بگن از یاد رود هر آنکه از دیده برود ، این دل هیچ وقت ول کن نیست تا اینکه بمیری من امروز به این قضیه پی بردم

راست میگی دادوی عزیز اگر بگوییم عشق همیشه دوطرفست و یک طرفه وجود نداره و بخوایم بنا بر تعریفی که برای زده نشدن افراداز عشق و فحش ندادن به این واژه به کار میره عمل کنیم پس این عشق یک طرفه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باید بگم عشق در تعریف نمیاد چون تعریف محصول عقله و عشق محصول قلبه ، خدا هیچ کسی را اسیر عشق یک طرفه نکند که واقعا سخته ...آمین

دادو July 3, 2009 at 3:26 AM  

پس با حساب دعای تو خدا نکنه کسی عاشق بشه !؟!؟ آخه دوستی و رابطه می تونه چند طرفه باشه ولی عشق تا دلت بخواهد یک طرفه است !؟!؟ و لذتش هم به همان است !؟!؟ هر چیز دو یا چند طرفه ای حکم قراردادی پیدا می کند ولی ... ، امان از دست عشقی که اظهار نشده باشد !!!!؟

Ali July 3, 2009 at 3:51 AM  

درسته ، منم منظورم عشقهای زمینی بود که یک طرفه است چون تعریفی که برای عشقهای فرازمینی وجود داره همه دوطرفه اند و این گونه عشقها و عاشقها در تعاریفشان واژه ی عشق رابرای محبتهای زمینی بکار نمی برند و عشق را مختص رابطه ی دوطرفه ی خدا و انسان می دانند و بس .

اما باید به آنها گفت رابطه ها و محبتهای عمیق قلبی یک طرفه ی زمینی هم عشق به حساب می آیند پس حق با شماست

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers