یادش بخیر





امروز باری به اندازه ی تمام 3 سال فکر از دوشم برداشته شد 3 سال پر از خاطره 3 سال پر از او حتی وقتی تنها بودم سه سال شور وشوق و انگیزه با من بود و امروز فهمیدم از من نبود و به من تعلق نداشت ، این 3 سال چه رویاهایی که با خودم نبافته بودم چقدر به خودم چگونگی گفتن این موضوع بهش رو برای خودم مرور کرده بودم و چقدر میفهمم کارم پوچ و خالی بوده ، چقدر ابله بودم ، چقدر به زندگی خالی و پوچم معنا بخشیده بود ... نمیخوام قضیه رو بزرگ کنم اما باید واقعگرا بود ، اهل شکوه و گلایه هیچ وقت نبودم و نیستم و ان شاالله نخواهم بود و حتی امروز بعد از جدا شدنمون آنچنان احساس سبکی ای میکردم که درست قبل از دیدن او داشتم واقعا میگم مخم آزاد شد شاید بگم مانند سرطان داشت تمام وجودمو یاد و خاطره و خیالش میگرفت و امروز با نه گفتنش منو نجات داد و ازبنیاد ریشه ی این سرطان خیال خودش رو سوزاند و من هم با لبخند از او جدا شدم ، ازت متشکرم فاطمه واقعا ممنونم راحتم کردی...و میدونستم اگر نگویم تا آخر عمر با من دفن میشدی ولی حالا اگر 20 سال دیگر هم یادت بیفتم ختم به خیر میکنم و میگویم من تلاشم رو برای عشقم کردم و او آن را انکار کرد و مانع اون شد و اصلا نظرم راجع به عشق عوض نشد ، این سه سال خیلی باعث پیشرفت من توی خیلی زمینه ها شدی به هر حال همه ی اینها رو نوشتم که بگویم اگر واقعا عاشق کسی هستیم وقت تلف کردن برای گفتن خریت محض است . ....

5 comments:

دادو November 2, 2009 at 11:14 AM  

مطلب را خواندم و نمیدانم در موردش چه بگویم ... رها شدن یک مرحله بعد ار جدا شدن است و امیدوارم آن را نیز به سلامتی و عافیت رد بکنی !!؟
و اما دیدن عکسی که برای پست گذاشته بودی خیلی حال داد !!؟
وقتی که به کلمه ی خریت محض رسیدم یک کلمه که معادل آن بود به ذهنم آمد حریت محض !!!!؟؟؟

Ali November 2, 2009 at 10:06 PM  

ممنون دادو جان نظرات برام خیلی ارزشمندن همیشه ، دیگه اینم از روزگار ما ... ما کجا و حر کجا؟؟؟؟؟

sheinos November 3, 2009 at 4:12 AM  

سلام.امیدوارم حالا که این حرفارو زدی واقعا بیشتر از یک حرف باشه.خیلی عالیه اگه بتونی خیلی راحت از این بحران بگذری.مثل یک مررررررررد!بهت آفرین می گم.
قربانت
شینوس

Yaashaar November 5, 2009 at 5:11 PM  

علی؟؟؟؟

"تو عاشق بودی و به من نگفتی؟"
این جمله یکی از دیالوگای فکر کنم فیلم کافه ستاره بود....و خلاصه...

علی جان خوشحالم که الان فهمیدم که اون موقع میفهمیدی من چی میگفتم....

امیدوارم همانطور که گفتی تموم شده باشه و راحت شده باشی...امیدوارم...چون می دونم کار خیلی سختیه...خیلی سخت...
اون قسمتی که نوشتی از ریشه بنیان این سرطان رو سوزوندم....خیلی باحال بود...کاملا حق مطلب و بیان میکرد!!!

موفق و پیروز باشی

Ali November 6, 2009 at 3:09 PM  

انشالله

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers