Deja Vu...



توی این زندگی که داریم ، با افرادیا صحنه هایی آشنا میشیم که به محض دیدنشون انگار سالهای ساله که میشناسیمشون ، حتی تا یه مدتی به خودت میگی اینو بالاخره من یه جایی دیدم توی مهمونی ، یا عروسی یا عزاداری فلان مسافرت تو فلان جا حتی احساس می کنی مدتی باهاش زندگی کردی ولی هر کار میکنی یادت نمیاد ، یک کم که میگذره برات عادی میشه بیخیال گشتن و این حرفا میشی ولی باز با دیدنش همون احساس بهت دست میده بازم میگی به هر حال یک رابطه ای بین من این منظره یا این شخص بوده ولی بازم به بن بست می رسی و دوست داری سرتو بزنی تو دیوار . خیلی حس بدیه که بشناسی اما نشناسی


2 comments:

دادو June 22, 2009 at 8:38 AM  

حالا اینی که گفتی خوبه !!؟ به یکی می رسی که به اسم می شناسدت و خوش و بش گرمی می کنه و تو خجالت می کشی بپرسی که کیه !؟ و تازه بعد از اینکه رفت میمونی با همین سوال عجیب که کی بود و ... !؟!؟ و تا مرز جنون پیش میری و ... !!؟

Ali June 22, 2009 at 8:58 AM  

امان از دست این غرور و خجالت ، واقعا راست می گی کاش اینطور نبود کاش دژاوو یک تعریف درست داشت

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers