به جای همدیگه



هر کسی از یه چیز خوشش میاد ، یکی عشقش اینه که معروف شه وقتی معروف شد دوست داره هیچ کس نشناسش برای همین هر جا میره از نگاههای مردم فرار میکنه و کلاه هودیشو میکشه رو سرش وقتی یک آدمو معمولی دید که نمیشناسش به حالش قبطه میخوره و دوست داره به جای اون باشه. یکی دوست داره پولدار بشه وقتی پولدار شد و دور وبریاش
انگلش شدن و ازش خوردن وقتی یک بچه ای رو میبینه که برای دادن بقیه ی پول سیگارش دنبالش میدوئه ، به حال خودش افسوس میخوره . یکی دوست داره عاشق باشه ، یکی دوست داره معشوق باشه یک دوست داره بخوره یکی دوست داره بخوابه یکی دوست داره بره یکی دوست داره بیاد یکی دوست داره بمیره یکی برای زنده موندن دست و پا میزنه یکی دوست داره بخره یکی دوست داره بفروشه ، یکی دوست داره بخونه یکی دوست داره بنویسه ... اوه همینطور بگیر برو همه م به حال هم حسرت میخورن، یک قشر این وسط وجود داره که همه نسبت بهش احترام قائلن و همیشه نسبت بهش حسرت میخورن در عین حال به هیچ احدی فکر نمیکند اونم دسته ی با هدف با شعور و روشنفکر جامعه است که همیشه یک گام از تمام افراد جامعه جلوتره ، کودکان .

7 comments:

دادو June 30, 2009 at 11:49 AM  

برای همینه که من از بابت از دست ندادن حال و هوا و حس کودکانه ام همیشه لذت برده و همیشه ملامت می شوم !!!؟

Anonymous June 30, 2009 at 11:36 PM  

سلام.وبلاگ جذابی دارین.نمیدونم شاید این درست باشه که هرکسی که چشمش یه باربه روی حقیقت باز شده باشه سعی میکنه بار بعد با چشم نیمه بازبه روزگاربنگره.اما ایرانی بودنمون وانسانی بودنمون کجا رفته؟یقین دارم که با چشم باز مینگرید.حسین

Ali July 1, 2009 at 12:48 AM  

دادوی عزیز همینطوره ، این یکی از بهترین صفات انسانی هست کاش همه اون حس کودکانشونو حفظ می کردن

Ali July 1, 2009 at 12:50 AM  
This comment has been removed by the author.
Ali July 1, 2009 at 12:58 AM  

به حسین :ممنون دوست من
منظورتون رو درست متوجه نشدم ، ایرانی بودن که سرجایش باقی است اما انسان بودن رو باید از دیگران پرسید

منظور من از جمله ی بالای بلاگم اینه که همه چیز در این دنیا هر چقدر هم مهم و باارزش باشد شاید برای مدتی انسان رو سرگرم و مجذوب خود کند اما آنطور که باید ارضا نمی کند شاید به قول دوستی عشق به فریاد ما برسد .

Anonymous July 3, 2009 at 11:54 PM  

بازم سلام.منظورم این بود من و شمایی که نمیخوایم با جشم باز زیبایی های زندگی روببینیم.حق داریم جون زیبایی گذرا بدرد نمیخوره.خوشم میادزود منظورمو میفهمی.اره یه عشق واقعی اونم تو این دوره زمونه یه چیزی تو مایه های ماورا رویا است.منم اولاش مثل خودت مغرور بودم اما الان فهمیدم که اون موقه ها فقط عمرمو تلف کردم مثل یه مرد بخش بگو. سمج شو.یه سوال :جرانوشته های ادبی توی بلاگت نمی نویسی.حسین

Ali July 4, 2009 at 12:47 AM  

سلام حسین عزیز

من مهر به زور را نمی خواهم ، و اصلا اهل این سمج بازی ها و کارهایی که خیلی ها می کنند نیستم ، شاید اشتباه میکنم و شما درست می گویید اما دست خودم نیست (شاید خودمو بیشتر از او دوست داشته باشم ، شاید اصلا او را دوست نداشته باشم و یک احساس بچگانه باشد اما میدانم این احساس اگر بچگانه باشد مدت زیادیست که همراهم هست و ذره ای کمتر نشده که بیشتر هم شده) اما اگر هم به او بگویم و او نه بگوید دیگر او مرا نخواهد دید ، برای همین دوست ندارم این احساس را به سادگی از دست دهم و هنوز به نظر خودم برای اینجور کارها بچه هستم نمیدانم مهم پایداری این احساس است فعلا تا تکلیفم را با خودم روشن کنم

ممنون از راهنمایی خوبت ، نوشته های ادبی هم میگذارم دوست عزیز اما بیشتر میگذارم از این به بعد

علی

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers