من یک دلقکم ، از اون دلقکای غمگین که بعد از اجراش میشینه به گریه کردن چون هیچ کس حرفشو نمیفهمه ، از اون مدل دلقکایی که هر کی میبینتش فقط میخواد کمی بهش بخنده و باهاش خوش بگذرونه ، از اون دلقکایی که صحنه ی اجراشون با زندگیشون قاطی شده و هر دوست و رفیقی که پیدا میکنه صرفا میخواد کمی بهش بخنده وازش میخواد شیرینکاری کنه ، من یک دلقکم یک دلقک که تنها دوست جدیش تنهاییشه چون کسی به احساسات اون اهمیت نمیده چون اون یک دلقکه و فقط باید اون احساسات دیگرانو جریحه دار کنه، من یک دلقکم از اون دلقکایی که جرات نمیکنه با کسی جدی صحبت کنه چون همه فکر میکنن اون خوشحالترین آدم دنیاست و اگه بخواد جدی باشه همه اونو مسخره میکنند و دوباره میخندن ،من یک دلقکم ، یک دلقک غمگین
3 comments:
قضیه جالب و دامنگیری را مطرح کرده اید ... متاسفانه مردم در قدیم با شغلشان شناخته می شدند و القاب بجا مانده موید این مطلب می باشد !!؟ ولی امروزه زندگی مردم مستقلتر از مردم قدیم است و شغل قسمتی از شخصیت انسانهاست !!! ( هر چند امروزه هم نژاد و زبان و طبقه و ... !؟!؟ ) جای شاخص را گرفته است و برای همین در زمانهای خاصی که نیاز به درک متقابل هست چنین مشکلاتی بوجود می آید !!؟
تحت تاثیر قرارم داد. خیلی جالب بود. مرسی.
خوش میگذره؟ سال نوت مبارک جیگر.
ممنون مصطفی جان ، اگربگم خوش نمیگذره باید بگم بد هم نمیگذره خدا رو شکر ، تو هم سال نو خوبی داشته باشی :دی
Post a Comment