نمیدونم چه طوری این ترسو توصیف کنم که من از بچگی دارم البته خیلی خیلی بهتر شدم ، باید اعتراف کنم مثل سگ از امتحان میترسم البته قبلا از معلم هام هم میترسیدم یادمه یک سال عموم شده بود معلم ریاضی راهنماییم من از اون موقع به بعد میترسیدم برم مهمونی خونه ی عموم اینا وکلی دردسر دیگه که اعصاب همه رو با کارام خورد کرده بودم ، دبستان و راهنمایی که بودم خیلی بعد از مدرسه دعوا میکردم ولی به همون اندازه توی سر کلاس درس موش بودم و ساکت ،نمیدونم چرااکثر دعواهای اون موقع با لگدی از پشت سر به ناحیه ی دو کتف شروع میشد برای همین بعد از چند بار ساندویچ پریدن تو حلق و نفس بند شدن و کتک خوردن یاد گرفته بودم مدام هوای پشت سرمو داشته باشم به خصوص زنگای تفریح و بعد از مدرسه و در مسیر خونه ...خلاصه این دعوا ها به جایی رسید که یکبار معلم و ناظممون تهدید کرد که دستمو میکنه تو بخاری دفتر و من کلی حالم بد شد بعد اون قضیه مامان که خودش مربی فرهنگی بود با اونها کلی دعوا کرد و در پی اون حتی مدرسم رو عوض کرد اما اونها کار خودشون رو کرده بودن من از اون موقع به بعد از معلم و مدرسه به کل ترسیده شده بودم به خصوص از امتحان و روزهای امتحان که تا حدودی الان هم روزهای قبل امتحان خیلی استرس دارم و حوصله ی هیچکسو جز خودم ندارم حتی بعضی وقتها تقلب مینویسم اما بیشتر از اینکه به دردم بخوره همینکه تو جیبمه باعث کاهش استرسم میشه اما چند روز پیش که آخرین امتحانو داشتم میدادم فرمولهای بیشمار آمار که غیر قابل حفظ کردنن از بس زیادن رو نوشته بودم که در برگه ای جداگانه در امتحان می آید و تقلبهای من عملا هیچ کاربردی نداشت ولی برای دلخوشی نوشته بودم و گذاشته بودم توی جیبم سر جلسه که شد در آوردم و گذاشتم زیر برگه و به کل از اونها یادم رفت تا اینکه مسئول امضا گرفتن و حضور و غیاب آمد و من هم که به کل از تقلبها یادم رفته بود سریع برگه رو کنار زدم که خودکار روبردارم که برگه های تقلب افتاد جلوی پای مراقب و من هم یک لحظه شوکه شدم و یکهو یادم افتاد چی به چیه و مونده بودم تقلبها رو جمع کنم یا امضا کنم از طرفی هم از اینکه مراقب متوجه این حادثه ی تابلو نشده بود تعجب کرده بودم خلاصه دل رو به دریا زدم و امضا کردم و در کمال ناباوری پاشو گذاشت روی برگه های تقلب و رفت من هم سریع به بهانه ی پاک کن افتاده اونها رو برداشتم ومچاله کردم توی جیبم و اومدم بیرون و یاد این افتادم که چقدر نمره هام به خاطر غلطهای جزئی که بر اثر استرس زیاد بود کمتر از بقیه میشد با اینکه شاید خیلی بیشتر از اونها خونده بودم...
2 comments:
سلام علی
چطوری؟
من مشهدم، اومدم آویزون امام رضا شم:D
چرا نمیبنمت تورو؟! :hammer:
ده ، سلام مصطفی جدی مشهدی ؟ کجایی ؟ اگه اومدی طرف سجاد یه سر به ما هم بزن شمارمو به ایمیلت فرستادم
Post a Comment