Posted by
Ali
Thursday, July 9, 2009
تا حالا شده دنبال یک چیزی باشی یک عمر ، بعد از قرنی همش تو ذهنت چرخ بزنه هی امروز فردا کنی و بخوای حاصل نتایج زحماتتو بهت بدن یا ببینی یا منتظر یک چیزی باشی چمیدونم ، یک چیزی که بدونی میاد ولی ندونی کی و چه موقعی؟ بعد هی مگذره ، میگذره روز به روز هی عطشت کمتر و کمتر میشه ، میگذره میگذره و میگذره ، میگذره ، کم کم ازیادت میره و وقتی به دستت میرسه که از بس توی حافظت کمرنگ و بی اهمیت شده که با دیدنش سوپرایز میشی و دیگه بهش احتیاجی نداری بعد تو دستت میگیریش و به خاطر اون روزها و لحظه شماریات یک لبخند میزنی بهش و پرتش میکنی اونور ، اگه شده بزن قدش که من کل زندگیم اینطوریه وبهش عادت کردم ....
2 comments:
وقتی من در جواب اینکه آرزویت چیست میگویم آرزویی ندارم !!؟ همه تعجب می کنند ولی من بهتر از هر کسی میدونم وقتی به چیزی که می خواهم نخواهم رسید و یا وقتی خواهم رسید که دیگ آرزو نیست !؟!؟ چرا آرزو بکنم !؟
آقااسم منم توی اون دفتر بنویس
پس بزن قدش دادو جان ، که بدجور باهات موافقم
منو یاد این جمله از فاوست انداختی که میگفت :
"من پیرتر از آنم که هنوز در پی بازی باشم و جوانتر از آن که آرزویی در من باشد ."
Post a Comment