قبلنا که میومدم یه چیزی بنویسم علاوه بر اینکه یه چیزایی توذهنم بود چنتا بلاگ دیگه هم سر میزدم و کامنت میذاشتم اما الان اون بلاگا ول کردن و رفتن وکلا این بلاگای جدید هم که بصورت رندوم سر میزنم حس و حالی نداره و هی باز میرم سراغ اونا با اخطار حذف بلاگ روبرو میشم ، یا آخرین پستشو میبینم که هیچ خبری نیست ازش دیگه ،انگار دوره ی من دیگه گذشته ،هیچ وخ برام مهم نبود که برام کامنت بذارن و این بلاگ سوت و کورم همیشه همینطوری بوده ولی قبلنا به این بی حسی هم نبود.
اسب
سال که تحویل شد هیچ احساس خوبی نسبت بهش نداشتم ،انگار هرچی سالها میگذره من از خودواقعیم دورتر میشم و این خیلی اذیتم میکنه ، دیروز نامه ی وزیرو بردم پیش مدیر عاملمون و کلی راجع به انتقالی صحبت کردم ولی هیچ فایده ای نداشت ، انگار نه انگار امضای شخص وزیرپای نامست ،با سردرد وحشتناک اومدم خونه و مستقیم رو تخت ولو شدم غروب با صدای تگرگ ازخواب پاشدم فردا باید برگردم سر کار.