Posted by
Ali
Monday, May 31, 2010
My goldfish died today
Little heart in a bubble
Ray of Light in my kitchen
The only livin' piece on my mind
Since you crossed the line
Mister K, Mister K
They told me not to be sad
It is just a matter of time
What if you had stop time
What if i'm stuck on yours
Mister K, Mister K
State of mind
Not really united anymore
But one thing is for real, a fish is a better friend
Than a human
And that's for sure
My goldfish died today, my goldfish died today
Mister K, Mister K...
I named it "Jack the Ripper"
Psycho under water
The only livin' memory
Showing how you stabbed me
Posted by
Ali
Monday, May 24, 2010
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
شعری از حسین پناهی
Posted by
Ali
Friday, May 21, 2010
آدم بزرگها ظاهرا گه گاهی وقت پیدا میکنند بنشینند و به فاجعه ای که زندگی آنها به شمار می آید بیندیشند. آنوقت بی آنکه بفهمند، به حال خود گریه و زاری میکنند و مثل مگس هایی که خود را به شیشه میکوبند بی قراری می کنند ، رنج میبرند ، تحلیل می روند ، افسرده می شوند و از خودشان درمورد دنده چرخی که در آن گیر کرده اند که آنها را به جایی کشانده که آنها نمی خواستند در آنجا باشند سوال میکنند . باهوشترینشان از ان برای خود مکتبی درست میکنند :آه، پوچی در خور تحقیر هستی بورژوایی! در میانشان بی شرم هایی پیدا میشوند که سر میز شام پدرانشان حضور پیدا میکنند و از خود می پرسند : ((رویاهای جوانی ما چه شدند)) ؟ ، این سوال را باقیافه ای سرخورده واز خود راضی از خودمیکنندو خود پاسخ میدهند : ((به باد رفتند و زندگی آدمها یک زندگی سگی است)) من از این روشن بینی دروغین بزرگسالی متنفرم. واقعیت این است که آنها مثل بچه کوچولوهایی اند که درک نمیکنند چه به سرشان آمده و ادای آدمهای مهم و با دل و جرئت را در میآورند حال آنکه دل شان میخواهد گریه کنند....
قطعه ای از کتاب ظرافت جوجه تیغی ا ثر موریل باربری
Posted by
Ali
Tuesday, May 18, 2010
اوایل خرداد که میشه دلهره ی امتحانا باز میاد سراغمو چشم میندازم به کتابهاوجزوات کامل و نیمه کاملی که اکثرا از اول ترم باز هم نشده و همونطور نو مونده و صرفا مثل یک نوار ضبط شده و ماشین کپی پیست کنی سر کلاسها نوشته شدن و نشدن...
یه سری کتاب رو واقعا باید یا نادیده گرفت یا انداخت سطل آشغال اون دسته از کتابهای گنگ مزخرف ایهام داری که برای دفعه ی انم هم آدم نمیفهمه واقعا کتاب که نوشته میشه مخاطبش باید انسان باشه نه چیزی غیر ازاون . به قول میشل دمونتنی : من فقط کتابهای ساده و لذت بخش رو دوست دارم که علاقه ام را ارضا کند یا جای دیگه میگه نثر دشوار نقابی است بر فقدان محتوا ، درک ناپذیر بودن بهترین حامی برای حرفی برای نگفتن داشتن است
Posted by
Ali
Thursday, May 13, 2010
دلم واسه یه روز یه ذره شده یه روز که دیگه برنمیگرده ، اون آخرین روز مدرسه ها دوره ی دبستان که آخرین امتحانو دادی داری کتاب آخرتو بابچه ها تو راه برگشت به خونه پاره میکنی و با دوستات شوتش میکنی این طرف اونطرف و ذوق مرگ میشی که از فردا پیش به سوی سه ماه تعطیلی و به هیچ چیز دیگه فکر نمیکنی واقعا به هیچ چیز فکر نمیکنی و میدوی به سمت خونه و توراه کلی با خودت برنامه ریزی میکنی برای تفریحات و... چی شد و کجا رفت اون همه حس و حال ...
اینا رو گفتم که بگم این آهنگ از الکست منو برد به اون دوران
Posted by
Ali
Friday, May 7, 2010
خدا وکیلی دیگه از هر چی بدگویی و شکایته حالم بهم میخوره یه مشت حرف مفت که واقعا لایق هر نوع سیاستیه ، چیزی که داریم با گوشت و پوستمون لمسش میکنیم بیایم هی بسطش بدیم و تقصیرها رو بندازیم گردن اینو اون مثل این میمونه که در گوش مرده هی بخونی آخ خاک تو سرت که مردی چه اشتباهی کردی که مردی و....یکریز ول هم نکنی ول کنین بابا سیاستمون و جامعمون و بدتر افکار مردممون دیگه اونقدر مریض و متعفنه که جای بحث نداره باید بذاری همین طوری به حال خودش بمیره . حالا بشین هی خاک بریز روسرت و نقد اصلاحات کن بره من و در وبه تخته بکوب بهم ببینم کجا رو میگیری !!!! خسته شدم از این همه توضیح واضحات و شرح بدیهیات شنیدن
پی نوشت: کتاب تسلی بخشیهای فلسفه اثر آلن دوباتن حرفهای قشنگی توش هست به همه پیشنهاد میشه به خصوص کسایی که احساس کمبود تو زندگی میکنند
Posted by
Ali
Saturday, May 1, 2010
روز جهانی کارگر و تولد من توی یک روزه و از این بابت شاید سرنوشت میخواسته یک کارگر کمونیست از خدا بیخبر( من آخر نفهمیدم کمونیسم چه سنخیتی با از خدا بیخبر بودن داره) رو وارد این نا کجا آباد زندگی کنه تا ...
بگذریم امروز از همون اول با خبر خوش کنسل شدن برنامه ی مهاجرت خونواده شروع شد بعد از کلی خرج الکی و صرف وقت مضاعف ، و بعلاوه بالاکشیدن پول ها توسط واسطه در کشور دیگر و متواری شدن ماستمالی شد و رفت ، من هم که به قول پدرم مصرف کننده ی مطلق هستم و کلا فرصتی برای سرزنش من نگذاشتن. اگه واقعا قصد مهاجرت دارین واسطه رو که صد در صد بیخیال بشین ، حتی وکیل رو هم هم که جز کوه ساختن از کاه و وقت کشی و پول اضافی کاری نمیکنن مطمئن باشین شما توانایی تکمیل هر گونه فرمی و برنامه ای رو دارید و عملا آنها نقش یک همراه رو دارن نه چیز دیگه ای به هر حال از نظر من هر جامعه به دزد هم احتیاج داره همون طور که به پلیس نیاز داریم و بیشتر از تله گذاری و قلع و قم کردن اونها به کمی شعور و تدبیر نیاز داریم .
خیلیها از روز تولد خوششون نمیاد چون فکر میکنن پیر شدن اما اشتباه میکنن چون یه سال به تولد دیگشون نزدیک میشن پس دارن روز به روز بچه تر میشن