IDK...

اینقدر خوشم میاد از این استادهایی که وقتی یه چیزی رو ازشون میپرسی به جای اینکه دوساعت شعربافی کننو در وتخته رو به هم بکوبن و اینقدر زر بزنن که سوال خودتو یادت بره و سرت منگ شه و آخرش بگی بلی جوابو گرفتم (یعنی خفه شو دیگه غلط کردم سوال پرسیدم) به جاش یک کلام بلند میگن نمیدونم خلاص.

Hey You...



Hey you, out there in the cold
Getting lonely, getting old
Can you feel me?
Hey you, standing in the aisles
With itchy feet and fading smiles
Can you feel me?
Hey you, dont help them to bury the light
Don't give in without a fight.

Hey you, out there on your own
Sitting naked by the phone
Would you touch me?
Hey you, with you ear against the wall
Waiting for someone to call out
Would you touch me?
Hey you, would you help me to carry the stone?
Open your heart, I'm coming home.

But it was only fantasy.
The wall was too high,
As you can see.
No matter how he tried,
He could not break free.
And the worms ate into his brain.

Hey you, standing in the road
always doing what you're told,
Can you help me?
Hey you, out there beyond the wall,
Breaking bottles in the hall,
Can you help me?
Hey you, don't tell me there's no hope at all
Together we stand, divided we fall.

برعکس...


شده همیشه هر چی فکر میکنی برعکسش اتفاق بیفته یا اصلا یک چیزی اتفاق بیفته که فکرشو
نمیکردی؟ بعد میدیدی آره مثلا یک راه سومی هم بوده ، مثلا یک مهمونی میخوای به خاطر یه نفر بری و به امید اون میری و میگی اره دیگه میبینمش امشب بعد میبینی مریض شده نیومده بعد یه شب دیگه که اصلا یادت ازش نیست میبینش بعد میبینی آره چرا فکرشو نمیکردم که این بیاد ؟ من نود درصد وقتها اینطوریم

Papercut...

It's like I'm paranoid lookin' over my back
It's like a whirlwind inside of my head
It's like I can't stop what I'm hearing within
It's like the face inside is right beneath my skin

سندرم خوب که چی ؟؟؟



یک حسه که مثل خوره به جونم میفته و باز به سراغم میاد یک سوال سه حرفی خوب که چی ؟ هر کاری که بخوای بکنی آخرش به خودم میگم خوب که چی بشه مثلا؟، هر چی به عقبم که نگاه میکنم میبینم خیلی چیزها رو از دست دادم و از این رو به آن رو شدم ، چیزهایی که برایم خیلی جذاب بود الان برام آشغالن از خیلی چیزها فاصله گرفتم ،همین میشه که یک ابله میشم یک احمق که همیشه مهمونی ها رو به گند میکشه وقتی جایی بحث میشه سعی میکنم حواسم رو به چای و میوه و ... پرت کنم و بخندم الکی به این بحثهای بیهوده به این مهمونی های بیهوده تر به این مسخره بازیها ، از درون حالم به هم میخوره از این افکار سطحی مردم و خریت ابدی خودم این میشه که باز باید خودمو به چیزی سرگرم کنم به هر چیزی که به دستم برسه شاید یک کتاب ،اما باز بدتر میشم ، به سراغ دوستان میرم و با اونها میخندم ، همونطور که به زور نمیشه غمگین بود به زور هم نمیشه خوشحال بود و هر کاری بکنی در انتها به خودت دروغ گفتی ، بر میگردم به نقطه ی اول و باز میبینم به چیز که میخواستم نمیرسم ، نمیرسم و نمیرسم حد اقل در این دنیا... چه میخواهم از این دنیا؟ از خود میپرسم کجام؟ خوب که فکر میکنم به این جور چیزها احساس تحوع میکنم این میشه که میرم و خودمو با خریدن مشغول میکنم و پولامو جمع میکنم میرم چیزهایی که دوست دارمو میخرم اما بعدش باز میگم خوب که چی ؟ خوب که چی ؟ میرم مسافرت و گند میزنم به مسافرت خانواده با ادا ادفارهای تخماتیکم و این میشه که دیگه مسافرت هم نمیرم ،این میشه که این چرتوپرتها رو با اینکه میدونم بعدا از نوشتن پشیمون میشم باز مینویسم ، این میشه که توی جمع های خونوادگی بیشتر از 20 دقیقه نمیمونم این میشه که عاشق سکوت طبیعت میشم تا وراجی های مردم این میشه که کلاسها رو غیبت میخورم این میشه که دلخوشی ساختگی رو قبول ندارم خسته میشم ، اخته ی اخته خالی خالی میشینم و فکر میکنم و چرت میزنم به کوچه ی سرد بارونی خیره میشم و برایم نه دو صورت شهود کانت اهمیت داره نه شی بالنفسه نه شی بالظاهرش نه شک و تردید دکارت و اسپینوزا و نه حسهای بارکلی و لاک و هیوم نه وحدت وجود بودا نه هاینریش افتر دینگن نوالیس نه هیپی های رمانتیک گیتاروگل به دست مو بلند علاف نه فاوست و رنجهای ورترجوان گوته نه ... دقت میکنم وازدحام مردمو میبینم ، پتو رو میکشم رو سرمو تو کف این جماعت خوشحال میمونم و آروم به خواب میرم

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers