سفر...




کارهای زیادی هست که نکردم ،همیشه عقب بودم ،فکر میکردم یه دوست جدید از جنس مخالف میتونه منو از این افکار دربیاره و یه تنوعی بده تو زندگیم اما بعد فهمیدم فایده ای نداره با کسی رابطه داشته باشی که خودت هم دلیلش رو ندونی واسه همین هنوز رابطه جدی نشده بود تمام شد و دیگه ادامه ندادم طوری که اصلا احساساتی این وسط به وجود نیومد که همیشه عذابم یا عذابش بده باز به خونه ی اول رسیدم من موندم و همون حس همیشگی و افکاری که نمیدونن دنبال چین هنوز ... دوست دارم برگردم به اون موقع که وقتی ناراحت بودم و گریه میکردم مامان نظر منو با یه جغجغه یا یه صدای عجیب جلب میکرد و همه چی فراموش می شد انگار گذشته و آینده ای نبود و غرق در اون لحظه میشدم انگار دنیا تو اون جغجغه یا اون صدائه خلاصه میشد...

احساس بد...

یه احساس بد چن وقته باهامه ، که همش هم تقصیر خودمه ، از اون اتفاقایی که شاید اصلا روی زندگیت تاثیری نذاره ولی از درون حالت از خودت بهم میخوره ، مثل وقتی که دروغ میگی ، رفتاری رو با کسی کردم که اصلا با من بد نبود و من گند زدم به رابطه وبرای همین هم دیگه با اونها بسکتبال بازی نخواهم کرد ،نمیدونم چرا انقدر برام مهم شده یعنی این مهم نیست که من با کی تمرین بکنم یا نکنم منظورم اینه که وقتی فکر میکنم که با یه اشتباه سوئ تفاهمی چقدر چهرمو خراب کردم حالم از خودم بهم میخوره اونم با مربی ای که هیچ وقت با من بد نبود

Life Changes , Friends dont....

عاشق این فاصله های بیکاری بین دو ترمم مخصوصا اگه با کسایی باشی که با هاشون خوش میگذره مهم نیست که اون یک نفر باشه یا هر چن تا،منظورم اینه که باید قدر این حضور فیزیکی رو دونست قبل از اینکه همش به خاطره تبدیل بشه

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers