سياهي قلبها از زيادي گناهان است و زيادي گناهان از فراموشي مرگ

و فراموشي مرگ از زيادي آرزوهاست، و زيادي آرزوها از دوست داشتن دنياست

و دوست داشتن دنيا در راس همه خطاهاست

آدم ها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند اما همه از یک جنس اند ؛ هر که در این حیات ، در زیر این آسمان از چیزی به شعف آید از بلاهت جانوری و گیاهی برخوردار است ؛ نمی دانم چرا در هر شعفی ، هر خنده قاه قاهی ، هر بشکنی ، هر احساس خوشی ای موجی از حماقت غلیظ منفور و زشت پدیدار است ، نمی دانم قیافه های خوش و فربه چرا در چشم من ، تا حد استفراق وقیح و قبیح و چندش آورند ؟

... واقعا هم خدا یک جو شانس بدهد ، چه شانسی ؟ خریت ! اوه که چه نعمتی است ، چه سرمایه ای است خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظمی است و بس . این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش همه حرف است و فلسفه بافی .

... چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد . چه تلخ است میوه درخت بینایی !!

... خودخواهی های بزرگ با «آوازه» و«عشق» سیراب می شوند اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصیب می مانند .


خانه ی دوست

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو بر درش برگ گلی می کوبم با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی دوستی ما اینجاست تا که دیگر نپرسد سهراب خانه ی دوست کجاست هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست لحظه ها خاطره اند زندگي شوق تمناي همين خاطره هاست.

ReiKi ...



......................................
شاید احمقانه باشد ، تا دیروز که میخواستم وارد چنین جمعهایی بشوم که اینطور فکر میکردم و قبل از اون حرفهای خواهرم و دوستانش و حتی مادرم ... را جدی نمیگرفتم ، اما دیروز به اصرار مادرم و چند تن از دوستان خودم که اونها هم کنجکاو شده بودند به جلسه ی معارفه و آشنایی با این علم عجیب رفتم ، به محض اینکه وارد مجلس شدم ،(خونه ی بزرگی بود که دورتادور اون رو صندلی و مبلهای بزرگی پر کرده بود و حول و حوش 10 نفر نشسته بودند) رفتم و یک گوشه نشستم و خواهرم هم رفت سراغ دوستانش و من هم در دلم همچنان احساس حماقت می کردم اما بیشتر کنجکاو شده بودم . تا اینکه پسران خانم دکتر( استاد این علم غریبه البته از نگاه من و آشنا و مبرهن از نگاه دیگران که خود را ریکی کار مینامیدند ، این خانم مسن دکترای ادبیات داشت واز آن جهت به او دکتر میگفتند) شروع به پذیرایی کردند و بعد از چند دقیقه ای که جمعیت مردان و زنان دیگر هم سرازیر شد و جمعیت حول و حوش 20 ، 25 نفر شدیم . تا اینکه سر صحبت را خانم تقریبا جوونی باز کرد و از تجربه ی کارهاش گفت بسیار سخنور خوبی بود و از تک تک ما سوال میکشید و ... خلاصه هر یک از نفرات جمع خودشونو معرفی کردن و از خاطرات و معجزات و تاثیر این انرژی شفا بخش که از قرار معلوم به صورت بالقوه در همه ی انسانها هست و به ما آموزش میدهند که آن را بالفعل در بیاوریم گفتند و شنیدیم(بر خلاف پیشبینی خودم که فکر میکردم اکثرا افراد خرافاتی باشند اکثرا دکتر و استاد دانشگاه بودند و با داستانهایی که تعریف میکردند ، معلوم بود اول به این جور کارها هیچ عقیده ای نداشتند، یکی از اونها خانمی بود که استاد فلسفه در دانشگاه بجنورد بود و مثلا گفت من از وقتی با این انرژی و علم آشنا شدم رابطه ی نزدیکی با فلسفه و اون احساس میکنم واما باید از اعتقاد به باور برسم و...) تا نوبت به من رسید و من هم گفتم فقط به اصرار خواهر و مادرم و دوستان دیگر اومدم اینجا و میخوام آشنا بشم و اونها هم این را به فال نیک گرفتند و گفتند مطمئتا دعوت شده ای و یک جورایی طلبیده شده ای و اما نفهمیدم آخر از طرف چه کسی و.... بگذریم . بعد از آن کمی خانم دکتر صحبت کرد و از مراحل سلوک ریکی گفتو بعد از آن همه حاجات و آرزوهای خود را درکاغذی نوشتیم و حتی اسامی کسانی که گرفتار بودند از قرض دارها گرفته تا مریضها و حتی معتادها و...به این نیت که انرژی مثبت و امواج تولید شده که در عالم کائنات پراکنده میشود به آنهامیرسد و... ( که من خودم فکر کردم اگر به جای اینکار همه پولی به میان میگذاشتند شاید کار یکی از آنها بدون تردید حل میشد و...)خلاصه آنها را دروسط پذیرایی گذاشتیم و دور آن حلقه زدیم و نشستیم ابتدا کف دستهارو به هم چسباندیم و و به قلب خود چسباندیم و تمرکز کردیم و نفس عمیقی کشیدیم و نیت کردیم ، سپس دستان یکدیگر به اینصورت که دست چپ بالا و دست راست پایین گرفتیم تا جریان انرژی به جریان بیفتد و در همان حال که چشمامون بسته بود گفته های خانم دکتر رو که نامهای خداوند و بود و از قرآن برگرفته شده بود زمزمه کردیم و بعد از اون متصور شدن جریان انرژی از چاکراههای قلب به مغز بود و بعد از اون دستها رو به سمت مرکز که کاغذها بود گرفتیم و مثلا انرژی رو منتقل کردیم ، خیلی خندم گرفته بود و کمی احساس پشیمانی میکردم از اینکه امده ام و بعد از اون هر کس کاغذ خودش رو برداشت و مراسم تموم شد و قرارشد که کلاسهای آموزشی را هم شرکت کنم ،تا ببینیم در آنجا چه خبر است ،

جابجایی

ارسلان ، پسر عمه چند روز پیش جابجا شد و مقدمات شروع درس خوندن برای ارشد رو در یک خونه ی مجردی شروع کردش ، من هم به همین بهونه اسباب وسایل و کتاب و ... جمع کردم بردم اونجا و الان دو سه روزه اونجام و مثلا داریم برای ارشد میخونیم ، مثلا (همه کار میکنیم به غیر از درس خوندن ) این دو سه روز که اینطور بوده تا بینیم چی میشه ، دیشب هم با محمود هماهنگ شد که امروز از ساعت 5 صبح بریم کوهنوردی در جاغرق که اطراف مشهده و ناهار هم اونجا باشیم و تا عصر برگردیم از این 14 ساعتی که طول کشید تا برگشتیم حداقل 9 ساعت پیاده روی بود ، چون روز جمعه هم بود هر چی میگذشت به جمعیت اضافه میشد و ما هم دور تر و دورتر میشدیم تا هم از کمپها و اتراقهای خانوادگی پر سر وصدا فاصله بگیریم و هم جای خلوت و ساکتی برای خودمون پیدا کنیم ، قرار بود به مکان مخفی همیشگیمون که با مرتضی و محمود در دفعات قبل کشفش کرده بودیم بریم اما دیدیم ، بلی لو رفته برای همین شروع کردیم به پیاده روی و در اطراف کوههای سنگی منطقه و بالارفتن از این کوه و اون کوه تا اینکه یک جای خوب پیدا کردیم که کمتر کسی فکر کنم خبر داشته باشه بعد از شیب زیاد کوه اول یک برامدگی بود و درکنارش کوه ریزش کرده بود و راهی برای بالارفتن درست شده بود از اونجا به سختی بالارفتیم و یک زمین کوچیک به ابعاد 12*7 متر هموار دیده شد که 3 تا درخت کنار هم داشت و جوی آبی کم عمقی هم از کنار اون رد میشد و بالاخره تونستیم یک جای جدید برای خودمون پیدا کنیم و همونجا اتراق کردیم و ....

امیدوارم دفعه ی بعد لو نرود

بيا تا راه بسپاريم



بسان رهنورداني كه در افسانه ها گويند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خيزران در مشت
گهي پر گوي و گه خاموش
در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه مي پويند
ما هم راه خود را مي كنيم آغاز

سه ره پيداست
نوشته بر سر هر يك به سنگ اندر
حديقي كه ش نمي خواني بر آن ديگر

نخستين: راه نوش و راحت و شادي
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادي
دوديگر: راه نميش ننگ، نيمش نام
اگر سر بر كني غوغا، و گر دم در كشي آرام
سه ديگر: راه بي برگشت، بي فرجام

من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است ؟

تو داني كاين سفر هرگز به سوي آسمانها نيست
سوي بهرام، اين جاويد خون آشام
سوي ناهيد، اين بد بيوه گرگ قحبه‌ي بي‌غم
كه مي‌زد جام شومش را به جام حافظ و خيام
و مي‌رقصيد دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولي
و اكنون مي‌زند با ساغر مك نيس يا نيما
و فردا نيز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما

سوي اينها و آنها نيست

......
بيا تا راه بسپاريم
به سوي سبزه زاراني كه نه كس كشته، ندروده
به سوي سرزمينهايي كه در آن هر چه بيني بكر و دوشيزه ست
و نقش رنگ و رويش هم بدين سان از ازل بوده
كه چونين پاك و پاكيزه ست

به سوي آفتاب شاد صحرايي
كه نگذارد تهي از خون گرم خويشتن جايي
و ما بر بيكران سبز و مخمل گونه ي دريا
مي‌اندازيم زورقهاي خود را چون كل بادام
و مرغان سپيد بادبانها را مي آموزيم
كه باد شرطه را آغوش بگشايند
و مي‌رانيم گاهي تند ، گاه آرام

بيا اي خسته خاطر دوست!
اي مانند من دلكنده و غمگين
من اينجا بس دلم تنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم

بشنویم

when I'm Gone ....

And when I'm gone, just carry on don't mourn
Rejoice every time you hear the sound of my voice
Just know that I'm lookin' down on you smiling
And I didn't feel a thing so baby don't feel no pain, just smile back

خلوت

امروز برای آخرین بار به خونه ی قبلی که ازسال پیش اونجا رو ترک کردیم و همونطوری دست نخورده مونده بود رفتم با فضایی خالی و درودیواری که هر اینچش 20 سال خاطره را یادم میآورد ،حساسیتم هم به دلیل خاک و گرد و غبار زیاد توی خونه بد جوری عود کرده بود و مدام عطسه میکردم ، تنها ، یک گوشه نشستم و یک نیم ساعتی به خاطرات ودورانی که خیلی سریع گذشت فکر کردم و چرخی در اتاق قبلیم زدم و با دیدن پوسترها یادم افتاد قرار بود از پارسال برگردم و پوسترهای اتاقو بکنم و بیارم اینجا که به کل یادم رفته بود ، بعدش گفتم بیخیال امروز بعد از ظهر که خونه رو قولنامه میکنن ، همینطوری یادگاری از طرف من به صاحب بعدی رو دیوار باشه

Lying Down Game ... (Just For Fun)









اینم یک بازی جدید(دراز کشیدن تو جاهای عجیب و گاهی خطرناک) که این روزها خیلی طرفدار پیدا کرده و خیلی سریع مشهور شده و به خصوص توی محیطهای مجازی ، اینترنت و شبکه های اجتماعی مثل فرند فید ، مای اسپیس و فیس بوک و... که انجمن هم داره و اونجا عکسهاشونو برای کل کل کردن و رو کم کنی ، به اشتراک میذارن ، خیلی بازی عجیبیه
:d

3rd World...



Do you know Where the hell I'm From ?


I’m from where the gold and diamonds are ripped from the earth,
Right next to the slave castles where the water is cursed,
From where police brutality's not half as nice,
It makes the hood in America look like paradise,
From where they massacre people and try to keep it quiet,
And spend the next 25 years tryna deny it,
I’m from where they cut your hands off if you make a fist,
And peacekeepers don’t ever ever ever come here no more,
I’m from where they lost the true meaning of the Ghoran,
Cause heroin is not compatible with Islam,
I’m from where people pray to the gods of their conquerors,
And practically every president's a money launderer,
I’m from where they overthrow democratic leaders,
Not for the people but for the Wall Street journal readers
And it’s amazing how they trained them,
To be racist against themselves in the place they were raised in,
You kept us caged in,
Destroyed our culture and said that you civilised us,
So i’m a start a global riot,
That not even your fake anti-Communist dictators can keep quiet,
So now I see the 3rd World like the rap game soldier,
Nationalise the industry and take it over.

Revolution is a con where i’m from the 3rd world son,
Constant occupation leaves the 3rd world torn.

با اندکی تصرف

Roam..


با تمام مردم شهرم غریبه ام ، در زادگاه خودم احساس غربت میکنم ، هیچکدامشان را نمیشناسم یا شاید اونهایی که باید بشناسم درمیان نیستند و یا من درمیان آنها نیستم

اختیار


آن یکی بر رفت بالای درخت
می فشاند او میوه را دزدانه سخت

صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
ازخداشرمت بگو چه میکنی ؟

گفت: از باغ خدا ، بنده ی خدا
میخورد خرما که حق کردش عطا

پس ببستش سخت آن دم بر درخت
میزدش بر چوب وپهلو او چوب سخت

گفت:آخر از خدا شرمی بدار
میکشی این بیگنه را زار زار

گفت: از چوب خدا این بنده اش
میزند بر پشت دیگر بنده اش

چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او

گفت:توبه کردم از جبر ای عیار
اختیار است اختیار است اختیار



درباره ی الی


یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه

امروز بعد از کلاس این فیلمو رفتم دیدم
تنها جمله ی فیلم که کمی مفهوم داشت همین بود کاش همون لحظه که اینو گفت پامیشدم و از سینما میومدم بیرون ، که بقیه اش وقتمو تلف نمی کرد، هیچ وقت اینجور فیلمها برام جذابیت نداشته ... .

تنهایی

از دیروز صبح منو تنها گذاشته اند و رفته اند .
میگم :کجایین؟
میگن: تو راه شاهرود
میگم: کی ؟ چرا ؟ برای چی ؟
میگن: یک دفعه گی شد. صبح بیدارت کردیم تو که گفتی نه ، من نمیام که... حالا چی شده ؟ نظرت عوض شد؟دیگه نمیتونیم برگردیم !
ناهار و شام هم دیگه یک چیزی درست کن بخور ، کاری نداری خداحافظ .


من اصلا یادم نمیاد بیدار شده باشم .چه برسه به اینکه گفته باشم نمیام و شما برین ، عجب....

بی ارزشترین واحدهای پول دنیا



1. دلار زیمباوه


زیمباوه یکی از غنی ترین کشورهای آفریقا از نظر منابع است. بانک مرکزی زیمباوه اخیرا اسکناسهای 100 میلیارد دلاری منتشر کرده است! (000و000و000و100 دلار زیمباوه!!)، اما می دانید در زیمباوه با این اسکناس چه می توانید بخرید؟ تقریبا دو قرص نان! با این پول حتی یک وعده ناهار کامل هم نخواهید داشت، برای یک ناهار کامل باید حداقل 250 میلیارد دلار زیمباوه داشته باشید!
جالب است بدانید که هر 1 دلار آمریکا تقریبا معادل 000و625و1 دلار زیمباوه است. این روزها مردم عادی کوچه و خیابان در زیمباوه برای داد و ستد در مورد مبالغی در حدود تریلیون دلار صحبت می کنند (هر یک تریلیون، دوازده عدد صفر دارد!)


2.دنگ ویتنام

تحریم اقتصادی اوایل دهه 80 میلادی آغاز راهی بود که به انتشار اسکناسهایی با مبالغ درشت در ویتنام انجامید. ارزش یک اسکناس 000و500 دنگ ویتنامی، معادل 30 دلار آمریکا می باشد.

3. روپیه اندونزی


در خلال بحران اقتصادی شرق آسیا در سال 1997، روپیه اندونزی در عرض چند ماه 80 درصد از قدرت خود را از دست داد. این بحران موجب اغتشاشات اجتماعی شد که در نهایت به حکومت 32 ساله ژنرال سوهارتو پایان داد. هم اکنون ارزش هر 1 دلار آمریکا تقریبا معادل 11200 روپیه اندونزی می باشد. بدین ترتیب یک قطعه اسکناس 000و100 روپیه ای اندونزی تقریبا معادل 9 دلار آمریکا ارزش دارد.

4. ریال ایران



از زمان انقلاب اسلامی تورم سالیانه در ایران چیزی در حدود 15 درصد بوده است. البته ارزش پول ایران تا حدود زیادی تابع قیمتهای جهانی نفت می باشد. در حال حاضر ارزش هر یک قطعه اسکناس 000و50 ریالی ایران تقریبا معادل 5 دلار آمریکا می باشد.

5. دبرای سائوتومه

اقتصاد این جزیره آفریقایی بر مبنای صادرات کاکائو استوار است. هم اکنون یک اسکناس 000و50 دبرایی تقریبا معادل 3.5 دلار آمریکا می باشد.

6. فرانک گینه


وقتی در سال 2002 میلادی حکومت گینه تصمیم گرفت کمکهای صندوق جهانی پول، جهت ایجاد تحول اقتصادی را نپذیرد، در حقیقت سبب ساز سقوط ارزش پول این کشور شد. در حال حاضر هر قطعه اسکناس 000و10 فرانکی گینه تقریبا معادل 2 دلار آمریکا ارزش دارد.

نقل از بلاگ لابیرنت

Weird



تا حالا شده دنبال یک چیزی باشی یک عمر ، بعد از قرنی همش تو ذهنت چرخ بزنه هی امروز فردا کنی و بخوای حاصل نتایج زحماتتو بهت بدن یا ببینی یا منتظر یک چیزی باشی چمیدونم ، یک چیزی که بدونی میاد ولی ندونی کی و چه موقعی؟ بعد هی مگذره ، میگذره روز به روز هی عطشت کمتر و کمتر میشه ، میگذره میگذره و میگذره ، میگذره ، کم کم ازیادت میره و وقتی به دستت میرسه که از بس توی حافظت کمرنگ و بی اهمیت شده که با دیدنش سوپرایز میشی و دیگه بهش احتیاجی نداری بعد تو دستت میگیریش و به خاطر اون روزها و لحظه شماریات یک لبخند میزنی بهش و پرتش میکنی اونور ، اگه شده بزن قدش که من کل زندگیم اینطوریه وبهش عادت کردم ....

من بيل گيتس نيستم، لعنتي

امروز یک چیز جالب اینجا پیدا کردم که واقعی هم هست !!!

اینم ترجمه ی قسمتهایی از اون .

مرکز پشتیبانی فنی : چه نوع کامپيوتري داريد؟
مشتري : يک کامپيوتر سفيد...

مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مرکز پشتیبانی فنی : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟
مشتري : آره، ولي اون واقعاً گير کرده
مرکز پشتیبانی فنی : که اینطور، من يک يادداشت آماده مي کنم...
مشتري : نه ... صبر کن ... من هنوز نذاشتمش تو درايو ... هنوز روي ميزمه .. ببخشيد ...

My Computer مرکز پشتیبانی فنی : روي آيکن در سمت چپ صفحه کليک کن.
مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟

مرکز پشتیبانی فنی : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : سلام ... من نمي تونم پرينت کنم.
مرکز پشتیبانی فنی : ميشه لطفاً روي استارت کليک کنيد و ...
مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي




عجب گیری کردیم ما

ای خدا ، از دست این مربی جدید .

میگه : بازیکن اولو که از پشت سه با پیبود رد کردین وایمسین ببینین که آیا پیک میده یا نه اگه پیک داد یا پاس میدین یا سه امتیازی مگرنه از پشت سه با یک گام میرین رو حلقه .

میگم : کی تا حالا بایک گام از پشت سه رفته رو حلقه که من دومیش باشم ؟

میگه : بن والاس ، کارملو آنتونی ، لبرون جیمز ، کوبی برایان ، دایان وید و...

میگم : شیخ جامی هم طی الارض میکرد

میگه:سریع 30 تا شنا

Obscure

این روزها خیلی کدر و غبار گرفته ام یا باید دستی گردگیری ام کند یا خداوند بارانش را بر من ببارد

روز پدر مبارک

علی بر خلاف حکیمان دیگر ، بر خلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر که اگر نابغه اند مرد کارنیستند و اگر مرد کارند مرد اندیشه وفهم نیستند و اگر هر دواند مرد شمشیر و جهاد نیستند و اگر هر سه هستند مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند و اگر هرچهار هستند مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند و اگر همه هستند خدا نمیشناسند و خود را در ایمانشان گم نمیکنند مردی بود در همه ی ابعاد انسانی .

شریعتی

تولد علی و روز مرد و پدر مبارک

بی مقدمه

میگه : انقدر تصمیم گرفتم و عمل نکردم که حالم از تصمیم گرفتن دیگه به هم میخوره ، خیلی وقته که عمل میکنم ، یک راست بی مقدمه بدون لحظه ای حرف و درنگ ، تصمیمش هم پیش کشم اینطوریه که الان اینجام

بهش میگم : که اینطور ....

تو دلم بهش میگم: ( توکجایی الان دقیقا ، نه درست کجای نقشه ی جهانی ؟؟؟؟؟؟ نه خوب کجایی تو الان ؟؟؟؟هان؟؟؟؟


عشق



عشق هیچ نمی دهد الا خودش و هیچ نمی ستاند مگر از خودش ،عشق مالک هیچ نیست و در تملک کسی هم در نمی اید : چرا که عشق را عشق کافیست.....

اینم یه جورشه


ماشالله ، هر موقع که از جلوی حرم امام رضا رد میشی یا یک ضریح اضافه کردن یا یک طبقه ی جدید یا یک محوطه ی جدید با هزار جور زرق و برق که چشم را اذیت می کند و هیچ پایانی برای تکامل آن نیست نمیدانم چرا به همین منوال تعداد گداها و دزدهای آن محدوده هم بیشتر می شود؟؟؟
!!! .

دیازپام ده



بااینکه از خیلی از کارهای عموی مرتضی خوشم نمیاد ولی این یک کارشو خیلی دوست دارم ،مخصوصا اون تیکه ای که بلد کردم



ببین دیازپام ۱۰ خورانده‌اند...

گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر

از سه‌راه آذری گذر
از حدود سروری گذر
از پیاز و جعفری گذر
از شراب خانگی گذر
از سه‌راه آذری گذر

ز کار و بار و یار و دلبر گذر
ز کار و بار و یار و دلبر گذر

دود سیگار را بگیر به عرش رو
فرش زیر پای را فروش
ز سر ز همسر گذر، ز مادر گذر
ز ما، ز ما، ز مادر گذر

دود سیگار را ببین برو بمیر
زیر پای را ببین، ز جان گذر
ز جان، ز خانمان گذر

عر بزن، کوبه‌ی سفالی‌ات بر در بزن
گشوده شد چو در، ز در گذر

ز کار و بار و یار و حال و فال و دلبر گذر
ز کار و بار و یار و حال و فال و دلبر گذر

جسم خود سه‌راه آذری ببر برون نیا
شمال شهر را بُکُش، بِکَش به دشت آمپول و ساقیان و در گذر

ز سر، ز همسر ز مادر گذر
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران
ز جان گذر، زجان، ز خانمان، ز جان، ز جان، ز خانمان گذر

گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر

ببین چگونه جان مشوش است، عدد بده
ببین شهید شد برادرت، عدد بده
ببین که نیستی عدد، نود بده، ز صد گذر

ببین ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین ببین ببین ببین ببین ببین ببین

دلت به انتظار چشم‌هاست، عدد بده
دلت به انتظار چشم‌هاست...
ببین جهان چگونه کرده است راست...

نرو به زیر کار و بار دلبران، گران
نرو نرو نرو، نرو به زیر کار و بار دلبران گران
خزان شدی و سست و زرد
از کران تا کران
دلت چه شد؟ دلت چه شد؟
به باد رفت،
تمام ایده‌ها و آرزو، ز یاد رفت

چست و چابکی چنین که خشم دردهی
ز جان گذر
ز جان، ز خانمان گذر...

گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر

برو ونک به گوشه‌ای نشین و ساز زن
برو چنان به زیر آواز زن

دد بشو، بشو تهمتن و ز هفت‌خوان گذر
دد بشو، دد بشو، دد بشو
بشو تهمتن و ز هفت‌خوان گذر
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران

ببین ببین ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین ببین ببین ببین ببین ببین ببین ببین

ببین دیازپام ده خورانده‌اند خلق را
ببین چگونه کرده‌اند مُد، ریای دلق را
ببین چگونه بشکنند جای شیشه طلق را
ببین چگونه پول می‌دهیم، نفت و آب و برق را
ببین احاطه کرده‌ است عدد، فکر خلق را

مچاله شو به جوی آب شو روان، عدد بده
زباله شو به گوشه‌ای غمین هزار ساله شو، عدد بده
این قرار عاشقانه را، عدد بده
شور و حال عارفانه را، عدد بده
رو جهان بی‌کرانه را سند بزن
روی رودِ، روی رودِ، روی رودِ، روی رودِ تشنگی‌ت، سد بزن

عدد عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده

چه مانده‌است در برت فقط ندای ماندولین
چه مانده‌است در کف‌ات، فقط سرنگ انسولین

انسولین و واسکازین و وازلین و واجبین و جالبین و زاهدین و صاحبین و... مومنین و ...

گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر

آی مرد سامری خفن شدی
در سه‌راه آذری کفن شدی
ای نماد بی‌کسی ز پیچ و تاب این زمانه
چون چلانده‌اند و تو رسن شدی

گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
...


diazpam 10.mp3

داروگ

خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه
...

Shamloo-Nimayooshij11-Daarvag.mp3

غرور مزخرف


ای بابا چی میشد این سد بزرگ برقراری رابطه نبود ، اه بعد از یک مدت طولانی یکی رو دوست داشته باشی روت نشه بهش بگی خیلی ستمه ، از یک طرف نتونی ازش بگذری از یک طرف هم غرورتو نخوای بشکنی حالا کدوم مهمتره ، غرور یا اون طرف ، یک روز میگی این یک روز میگی اون ، از یک طرف هم میگی اگه بگه نه خیلی ضایعست ، از یک طرف هم تو تنهاییات به خودت هی فحش میدی ، ای بابا لعنت به این غرور مزخرف که دهن همرو سرویس کرده

بعد از یازده سال


امروز از خونه ی دوستم که اومدم بیرون سریع به مقصد خونه حرکت کردم ، مخصوصا توی هوای خشک و آفتابی مشهد اونم ساعت 3 ظهر که دوست داری هر جا باشی به غیر از خیابون اومدم بپیچم دیدم یکی جلوم در اومد سریع ترمز کردم دیدم بلی رفیق و همسایه ی قبلی مان بود و عاشق دل شکسته ی خواهرم ، از آخرین باری که دیدمش تغییر زیادی نکرده بود ، 10 ،11 سال میگذشت و فقط کمی اتو کشیده تر شده بود و معلوم بود که بلی ... اون از من یک 6 ، 7 سالی بزرگتر بود و برای همین از بچگی این لیدر ما حساب می شد و هر از گاهی با هم صبحهای زود و بعضی وقتها آخرهای شب با دوستان دیگر به دوچرخه سواری و بسکتبال میرفتیم . پسر خوبی بود هم درسخون بود هم ورزشکار و هم باادب تا اینکه چشمش به جمال خواهر ما روشن شد و دیگه بلی.... برو که رفتیم ...اول متوجه نبودم وو نمیدونستم فقط میدیدم که رفتارش با من فرق کرده و از دیروز که او ما را که سن کمتری داشتیم امر و نهی میکرد حالا از من هم مشورت میخواست و رفتارش را با ما عوض کرده بود تا اینکه بعد از مدتی فهمیدم بلی ... کلا جریان از چه قرار است و به محض فهمیدن خودم وارد عمل شدم و به خواهرم گفتم و او هم بدون معطلی گفت اصلا احساسی نسبت به او ندارد و فردای آن روز هم این جواب را رک و راست به این عاشق گفتم تا تکلیفش رو با خودش معین کنه ، خیلی ناراحت شد و چند مدتی به کارهای غیر معقولی دست زد و درسش را ول کرد و دست به خودکشی های غیر موفق زد و چون پدر نداشت مادرش همیشه با مادرم در تماس بود و درددل می کرد تا اینکه مادرم هم رابطه اش را فطع کرد وخواهرم بر تصمیمش اصرار ورزید چون سن کمی داشت هم حرفهای خواهرم معقول بود واصلا کلا مهر آن بیچاره به دل خواهر ما نمی افتاد که نمی افتاد وبعد از آن تنها کسی که رابطه اش را با او قطع نکرده بود من بودم چون دلیلی منطقی در آن نمیدیدم و بارها اونو نصیحت کردم و تا جایی که تونستم راهنماییش کردم (کارش به جایی رسیده بود که من که 6 ، 7 سال کوچک تر بودم اونو نصیحت میکردم)ولی به کل عقلش رو از دست داده بود تا اینکه از اون محل رفتیم و شد انچه شد تا امروز که اورا بعد از 11 سال دیدم سریع پیلده شدم و احوالپرسی کردم و از سر و وضع کت و شلواری اتو کشیدش معلوم بود که ازدواج کرده و رفته قاطی باقالیا و کلی از این و اون گفتیم و خاطراتو مرور کردیم و فهمیدم 2 بار ازدواج کرده و هردوبار ناموفق بوده خلاصه تا میدون تقی آباد که میدان از بین رفته است اما نامش هنوز پابرجاست رسوندمش پیاده شد ولی یه دفعه برگشت و گفت : خواهرت امسال کنکور ارشد قبول شد درسته ؟ گفتم آره سرش را تکان داد و خداحافظی کرد و رفت . خیلی جا خوردم چون حتی خاله ی خودم از این موضوع خبر ندارد

بردگی مدرن



کتاب کلبه ی عمو تم اثر بیچر استو صرفا یک رمان بود برای نشان دادن وضعیت رقت بار بردگان سیاه و فراز و نشیبهای زندگی آنان و پایداری و استقامت در ایمان و حالا نازیدن به اینکه آن دوره تمام شده است و همه چیز به پایان رسیده و مثل پایانهای کودکانه که این به آن رسید و آن خوشبخت شد و پدر و مادر هم در یک معدن زغال سنگ یا یک مزرعه شروع به کار کردند و ........ که همیشه باهاشون روبرو هستیم و خیلی برای ما جذابیت دارد و موقع بستن کتاب لبخندی بر لبانمان نقش می بندد اما....

همجنان تولید ادامه دارد ، پس مصرف وجود دارد ، اصالت مصرف هم وجود دارد ، زندگی قسطی هم همینطور زندگی ای که برای مصرف گذشته یمان آینده و عمر خودمونو میفروشیم برای تامین نیازهایی که به ما تحمیل شده ، این است بردگی جدید و این است آزادی بردگان .

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers