Can Hand - Love Can Be Complicated


امروز یک خلاقیت خوب دیدم از یک سازنده ی تیزر که منو مجبور میکرد که روی بنرش کلیک کنم و گفت هر کلیکی که میکنی ثبت میشه و آمار کلیک سایت ما بالا میره و به مراتب تبلیغات گیری برای سایتشون هم بالاتر میره ، خلاقیتش حرف نداشت چون اول فکر میکنی موضوع از یک قرار دیگست . عشق میتونه پیچیده تر از این حرفا باشه

اینجا ببینید

به جای همدیگه



هر کسی از یه چیز خوشش میاد ، یکی عشقش اینه که معروف شه وقتی معروف شد دوست داره هیچ کس نشناسش برای همین هر جا میره از نگاههای مردم فرار میکنه و کلاه هودیشو میکشه رو سرش وقتی یک آدمو معمولی دید که نمیشناسش به حالش قبطه میخوره و دوست داره به جای اون باشه. یکی دوست داره پولدار بشه وقتی پولدار شد و دور وبریاش
انگلش شدن و ازش خوردن وقتی یک بچه ای رو میبینه که برای دادن بقیه ی پول سیگارش دنبالش میدوئه ، به حال خودش افسوس میخوره . یکی دوست داره عاشق باشه ، یکی دوست داره معشوق باشه یک دوست داره بخوره یکی دوست داره بخوابه یکی دوست داره بره یکی دوست داره بیاد یکی دوست داره بمیره یکی برای زنده موندن دست و پا میزنه یکی دوست داره بخره یکی دوست داره بفروشه ، یکی دوست داره بخونه یکی دوست داره بنویسه ... اوه همینطور بگیر برو همه م به حال هم حسرت میخورن، یک قشر این وسط وجود داره که همه نسبت بهش احترام قائلن و همیشه نسبت بهش حسرت میخورن در عین حال به هیچ احدی فکر نمیکند اونم دسته ی با هدف با شعور و روشنفکر جامعه است که همیشه یک گام از تمام افراد جامعه جلوتره ، کودکان .

R.I.P Michael Jackson



امروز، با خبر غافلگیر کننده ی مرگ بهترین خواننده ی تمام زمانها ، مایکل جکسون روبرو شدم ، وی در سن پنجاه سالگی در حالی که از نظر جسمانی در وضعیت خوبی بود و چندین کنسرت هم پیش رو داشت و بلیتهای آنها را هم پیش فروش کرده بود به طرز بسیار مشکوکی دار فانی را وداع گفت ، فعلا پلیس در حال بررسی موضوع است ، اما اعلام شده است علت مرگ سکته ی قلبی بوده است .

هیچ خواننده ای تا به حال فروش آلبومهایش به اندازه ی این افسانه ی پاپ نبوده است و بدخواهان تنگ نظر و حسود وی هیچ گاه او را آسوده نگذاشتند و لحظه ای از تهمت زدنهای بی پایه و اساس به او دست بر نداشتند ….همیشه در قلب ما خواهی ماند .

Rest In Peace Micheal Jackson



خداوندا ،اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند



Deja Vu...



توی این زندگی که داریم ، با افرادیا صحنه هایی آشنا میشیم که به محض دیدنشون انگار سالهای ساله که میشناسیمشون ، حتی تا یه مدتی به خودت میگی اینو بالاخره من یه جایی دیدم توی مهمونی ، یا عروسی یا عزاداری فلان مسافرت تو فلان جا حتی احساس می کنی مدتی باهاش زندگی کردی ولی هر کار میکنی یادت نمیاد ، یک کم که میگذره برات عادی میشه بیخیال گشتن و این حرفا میشی ولی باز با دیدنش همون احساس بهت دست میده بازم میگی به هر حال یک رابطه ای بین من این منظره یا این شخص بوده ولی بازم به بن بست می رسی و دوست داری سرتو بزنی تو دیوار . خیلی حس بدیه که بشناسی اما نشناسی


Basij shots to death a young woman in Tehran's Saturday June 20th protests...



هر ثانیه ی امروز که گذشت صدها خبر توی اینترنت پخش میشد ، مخصوصا فیلمهای یوتیوب که بعضیهاش واقعا یاد تظاهرات 30 سال پیش که از تلویزیون پخش میشه میفته ، بسیاری از هموطنان رو امروز کشتن ، خیلی هارو هم دستگیر کردن صحنه ای که من رو واقعا شکه کرد ، جان دادن یک دختر در آغوش پدرش بود که مورد اصابت گلوله ی ماموران قرار گرفته بود و پدرش در حالی که پر پر شدن دختر جوانش را می دید فریاد میزد بمون ، بمون ، فک کنم اسمش ندا بود ، چون میگفت بمون ندا نترس ندا.... کی میدونه این ندا چه آرزوهایی که نداشت ؟ چقدر راحت ! اون پدر بیچاره معلوم نیست چطوری اونو تا امروز بزرگ کرده بود چه رویاهایی که با خودش نبافته بود ، نمیدونم چی بگم ، وقتی برمی گرده خونه و مادر بچش و زن خودشو میبینه چی میگه بهش ؟ نمیدونم چی بگم ، فقط اینو میخوام همه ی اون کسایی که به ناحق انگشتی روی کسی بلند می کنن بدونن ، اگر کسی کشته میشه یک نفر کشته نمیشه یک خانواده کشته میشه ، یک نظام اجتماعی کشته میشه ، آرزوهای یک مادر ، پدر ، پدر بزرگ ، مادر بزرگ .... کشته میشه اون مادری که بچشو با خون دل بزرگ کرده تا اون مرحله رسونده فکر نمی کنم بتونه از حالا به بعد زندگی کنه ، اون پدر تا آخر عمرش خودشو نمیبخشه ، اگه دیوونه نشه واقعا کار بزرگی انجام داده ، نمیدونم چی بگم؟ فقط هر ضربه ای که به کسی خورده میشه به یک خانواده ی عظیم خورده میشه پس اگر میزنی بعد هم کار بقیه رو بساز چون خونش گریبانگیرت خواهد شد.

These Days ...



بالاخره یک فرصتی شد که بعد از انتخابات و بعد از چند امتحان به اینجا بیام . مصادف شدن مراسم انتخابات با امتحانات
هم واقعا جالب شده چون فهمیدم در هر دو مورد امکان تقلب وجود دارد . این چند روزه هیچ کس افکارش آرام نبوده و
همه درگیر این انتخابات هستند که گویا پایانی برای آن نیست ، توی این چند روز هم دیگه خوراک بحثهای مزخرف
سیاسی داغه داغه . همینجوریش کم بود که حالا با کشته شدن تعدادی از ایرانیان در راهپیمایی بهانه ی جدیدی دست ملت
داد ، این هم رای گیری پر ماجرای امسال که هنوز هم به تعبیری ادامه دارد ، شاید در یک هفته ای که گذشت من به معنای واقعی
افراط و تفریط پی بردم با مقایسه ی قبل و بعد انتخابات و شرایط کنونی که هر لحظه خبرهای جدیدی می رسد در کشوری
که بعد از گذشت چند روز که به اصطلاح فضای باز سیاسی بود حالا به فضای خفقان عمومی و اجتماعی تبدیل شده و به
هر حال اگر پیشرفتی بود باید با پسرفت جبران میشد تا همیشه در سکون مانیم ، نکته ی دیگرهم این است که میزان
رای دولت است ، اگر صحت آرا وجود داشته باشد باید از طرف دولت تایید شود و اگر تقلبی هم وجود داشته باشد بازهم
باید مورد تایید دولت بدون دخالت هیچ اورگانی که مورد تایید ملت باشد ، ملت وسیله ایست برای تحقق اهداف دولت ، تا
دولت وجود داشته باشد ملت هست و اگر دولت بخواهد ، می تواند و اگر دولت نخواهد ملت و هیچکس نمی تواند و ناگفته نماند در این چند روز سرنوشت ساز تا حدودی پست قبل (قبل انتخابات) خود به خود پیش بینی شد مخصوصا اینکه ملت خس و خاشاک نام برده شد . تنها چیزی که واقعامهمه برام اینه که مردم قربانی هیچ نشوند
.


Positive Vote ...




همیشه از سیاست بیزار بودم و هستم

نمیدونم چرا هر چی سواد انسان بالاتر میره ، فکرهای منفی ذهنش بیشتر میشه اگر از استادهای دانشگاه که فوق لیسانس و دکترا دارند بپرسی ، میگویند رای بدهید ، به فلان دلیل و بهمان دلیل و وقتی از پروفسورها و اندک کسانی که دکترای خود را گرفته اند و در حال دادن تز و پروپوزال برای فوق دکترا یا فوق تخصص هستند میپرسیم میگویند رای ندهید و هزار جور افکار منفی و نا امیدی و بن بست به خوردت می دهند ، بعضی وقتها فک میکنم ، خط مشی فکری یک داهاتی بی سواد بهتر از یک فوق دکترای جامعه شناسی است . اگر بخواهد بار علمی مارا منفی باف کند همان بهتر که بی سواد بمانیم

چند روز پیش با دوستم به دفتراین استاد جامعه شناسی در دانشگاه رفتیم و درباره ی این انتخابات سوال کردیم ، جناب استاد هم به خاطر اینکه با دوستم صمیمی بود بدون سانسور و ترس از برچسب سیاسی خوردن روی او صحبت می کرد و بالاخره بعد از هزار جور بدگویی و منفی بافی راجع به جهان سوم ، ما را قانع کرد که هیچ نقشی در این انتخابات نداریم ، اما.........

من میخواهم تمام افکار منفی ام را این بار کنار بگذارم ، با اینکه اصلا دل خوشی از این بازیها ندارم ، اما میخواهم رای بدهم ، شاید نظرم درست باشه شایدم بعدا پشیمون بشم اما مهم نیست ، میخوام یک بار به خرف دلم گوش کنم و منفی بافی را کنار بگذارم . شاید بتوانم
خسی باشم در میقات



Price Of Speech



شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن! مي خواهم چيزي برايت تعريف کنم. دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت... همسايه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافي گذرانده اي يانه؟ - کدام سه صافي؟ - اول از ميانصافي واقعيت. آيامطمئني چيزي که تعريف مي کني واقعيت دارد؟ - نه. من فقط آن را شنيده ام. شخصي آن را برايم تعريف کرده است. - سري تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافي دوم يعني خوشحالي گذرانده اي. مسلما چيزي که مي خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالي ام مي شود. - دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. - بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از صافي سوم، يعني فايده، رد شده است. آيا چيزي که مي خواهي تعريف کني، برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟ - نه، به هيچ وجه! همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعي کن خودت هم زود فراموشش کني...

Religions...


دین پژوهی


دین کیفیتی است که موجب نوعی زندگی می شود که یکپارچه بوده و اجزای آن تفکیک نشده است . " کریشنا مورتی "

این حرف از زبان کسی است که زمانی به او بدیدۀ یک قدیس نگاه شده است و برای تعالیم بزرگی در زندگی تعلیم دیده است ولی بدلایلی که مجال پرداختنش در اینجا نیست و باید به بیوگرافی های مختلفی از او مراجعه کرد ، از مکتب و مدرسه ای که به آنجا تعلق داشت و بنوعی مراد آنجا می توانست باشد رویگردان شده و با نگاهی متفاوت به دنیا و ارتباطات انسانی و عقاید و ... نگاه کرده است . او مشاهدات خود نسبت به مردم ، زندگی و ارتباطات آنها ، نقش سیاست و فرهنگ ، نقش تعالیم مذهبی و ... را بیان کرده و اعتقاد خاصی به دگرگونی نظام آموزشی و پرورشی دارد و در همین راستا اقدام به تاسیس مدارسی در سراسر جهان نموده و ... .

یکی از مباحث مهم در گفتار کریشنا مورتی پرداختن به مسئله دین و مذهب است . او زاده شده در سرزمین اعتقادات کهن و مذاهب هزار رنگ هندوستان است ، سرزمینی که اعتقادات و فرهنگ های رایجش برای خیلی از مردم دنیا شاید ناشناخته و غیر قابل هضم باشد ، سرزمینی با خدایان متفاوت و مردمی با ساختارهای فرهنگی کهنه و نو و بهم آمیخته . اگر بخواهیم در افکار کریشنا مورتی برای سوالات ذهنی خودمان دنبال جواب باشیم باید مسائل متعددی را در نظر بگیریم ، بهر حال بکارگیری عبارات و کلمات خاص در مورد دین می تواند ایجاد شبهات زیادی بکند ولی اگر به جریان اصلی نگاه او به زندگی برسیم خواهیم دید که گفتار او برای ما که صاحب اندیشه و دین متفاوت و نگاه متفاوت هستیم هیچگونه تعارضی بوجود نمی آورد و براحتی می توانیم از کنار همه حرفهای ریز و درشت و گاه ناهنجار ( برای عقیده نوعی خواننده ) ریشه و سازمان اصلی دیدگاه را پیدا کرده و چه بسا در میان آنهمه گفتار و مشاهدات که غالباً تکراری و خسته کننده بنظر می آیند جواب مناسبی برای سوال خود بیابیم .

مسئله دین ، دینداری ، دین مداری و شاخه های وابسته آن یکی از سوالات انسانی در قرون گذشته و اخیر و شاید بتوان گفت یکی از روزمره ترین مسائل زندگی می باشد . از کارمای مشیتی گرفته تا دارمای معیشتی و در سایر ادیان و فرهنگ ها با نام های مختلف یکی از سوالات اساسی انسانها دین و مذهب می باشد . مسایل معرفتی و روانشناسی و نیز مسایل مربوط به روانشناسی اجتماعی و یا جامعه شناسی انسانی باعث شده است تا با طرح سوالات متعدد سعی گردد تا به همه نیاز ها و سوالات انسانی پاسخ داده شود .

در مورد مباحث این چنینی لازم است که ابتدای بحث روشن شود ، بسیاری از سوالات طوری طرح می شوند تا تاکیدی باشند برای جوابی که در خود نهفته دارند !! و یا صرفاً گفتاری هستند برای تایید یک رفتار و برای آنکه گوینده قطعیت کافی برای آنچه می گوید ندارد در آخر گفتار با علامت سوالی آنرا به سوال تبدیل می نماید و اگر خوب نگاه شود با اینکه صورتی سوالی دارد ولی سوالی نیست که علاقه ای به دریافت پاسخ در ادامه داشته باشد !!

در اینجا بحث بر سر اینکه خدا هست یا نیست نداریم ، چرا که این بحث ها مربوط به فلسفه خداشناسی بوده و وارد مقولاتی می شود که در حوزه تخصصی من نیست و بحث تقریباً مربوط به بعد از قبول وجود خدا می باشد . پس تا اینجای بحث تکلیف کسانیکه اعتقادی به خدا ندارند با این گفتار معلوم می گردد و قطعاً در اینجا نسخه ای که بدرد آنها بخورد پیدا نخواهد شد . و اما در ادامه بحث تقسیم بندی به افرادی می رسیم که به خدا اعتقاد دارند و این یک اعتقاد شخصی است و امروزه یکی از نشانه های روشنفکری و در فرهنگ کشور ما و کشورهای اسلامی از نشانه های عرفان و تصوف بشمار می رفته و می رود ، خدای اینگونه افراد تعریف شخصی دارد و بعلت نسبی بودن جریان معرفتی و بهبود مستمر در اندیشه ها و برداشت ها و ... دارای یک تعریف نسبی می باشد ، خدایی عارفانه و شاعرانه ، همانند خدای مرد چوپان در شعر مولوی ، با همان مطلع معروف " دید موسی یک شبانی را به راه " ، البته جریان روشنفکری جدید این خدای شبانی را که ریشه در یک غفلت پاک دارد و در ادامه شعر با این ابیات که " ما زبان را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را " ستوده شده است و مورد اغماض الوهی قرار گرفته را برنتافته و دوست دارد این خدای شاعرانه و عارفانه را تبدیل به خدایی روانی و فوق بشری کرده و آنرا منطبق با شناخت و دانش خود بیان نماید . اصولاً بسیاری از افراد که دوست دارند در کنار زندگی آزاد و فارغ از قیود دینی به چنین بحث هایی دامن بزنند ، از اعتقاد خود به خدایی که خیلی شخصی است تعریف کرده و به این طریق خود را از هر گونه شبهه تعصب مغرضانه یا طرفدارانه تبرئه می نمایند !! ولی بدشان نمی آید سوالاتی در این مورد بکنند تا اگر جوابی در خور و مناسب اندیشه خود یافتند به نیمچه رضایتی برسند و اگر جواب برایشان درخور نبوده و هضمش مناسب آبشخور خیالشان نبود براحتی لایی کشیده و خود را به یکی از کوچه های معروف بزنند !!!

آیا کسانیکه بوجود خدا در زندگی ، در هر ابعادی ، اعتقاد دارند فردی دیندار بحساب می آیند !؟ مطمئناً جواب این سوال منفی خواهد بود . ولی اینکه انسانی مذهبی بشمار بیایند قابل تامل خواهد بود . کسانیکه ارتباطی یکطرفه با خدایشان دارند دارای یک مذهب هستند که یک طرف آن خوشان و طرف دیگر خود برترشان می باشد ! و رفتار و اخلاق و ... را بین هر دو صورت از خود و خود برترشان حل و فصل می کنند . این خود برتر می تواند یک اجتماع باشد و یک فرهنگ زیستی بزرگتر ، می تواند یک قانون دموکراتیک ، منتخب و رای گیری شده و حداکثری باشد ، و بالطبع می تواند دارای پاداش ها و مجازات های منطبق بر همان قانون و حل و فصل باشد .

یکی از دلایل و راههای دینداری ، پذیرش ارتباط دو طرفه با خدا می باشد . ارتباط دو طرفه با خدا داشتن ، مستلزم پذیرفتن و قبول کردن گزینه عدالت برای خداست ، چون اگر این گزینه وجود نداشته باشد این ارتباط نمی تواند صورت معقولی داشته باشد . مطمئناً ما کسی را نمی توانیم پیدا بکنیم که اعتقاد داشته باشد که همسنگ و هم اندازه خدا می باشد و خواهان نوعی ارتباط برابر و علی السویه باشد . پس اعتقاد به وجود عدالت است که می تواند ارتباطی را تعریف کند که یک ذره خود را دارای ارتباطی با آفتاب بداند ، " قطره دریاست اگر با دریاست " ، این عدالت است که می تواند حق بودن با هم یا جدا از هم را تعریف می کند وگرنه بدون وجود این گزینه ، " ورنه او قطره و دریا دریاست " .

مثلاً دزدی می تواند هم در یک جامعه دینی و هم در یک جامعه غیر دینی امری مذموم و بد باشد و یا کمک به همنوع در هر دو نگرش و جهان بینی می تواند امری خوب و پسندیده بحساب بیاید . دزدی در یک جامعه غیر دینی با تعاریفی که از حقوق اشخاص نسبت به اموال خود دارد می تواند امری مذموم باشد این امر در صورت وقوع و مشاهده قابل پیگیری است و در صورت عدم مشاهده از طرف مراجع تعریف شده قانونی و یا نبودن اسناد و مدارک کافی برای محکومیت در عین حالیکه از نظر وقوعی هست ، نیست تلقی شده و تبعات بعدی بهمراه ندارد. و در یک جامعه دینی همین تعریف از حقوق افراد نسبت به اموال خود در طیف دیگری اعلام شده و الزام رعایت آن خواسته می شود ، این خواستن از طرف ارتباط مقابل است که در صورت مشاهده به آن صورت مذموم و حکم برخورد داده و در صورت عدم مشاهده آن را یک گناه تلقی و در حساب بدهکاری منظور می نماید.

ارتباط دو طرفه داشتن نیازمند پذیرش مسئله ای بنام وسیله ارتباطی است ، این امر یا باید بسیار شخصی تلقی گردد و پذیرفته شود که هر کس دارای یک پل ارتباطی شخصی با خدا بنام الهام می باشد. و یا باید نسبت به نوعی ارتباط خدا با انسانها ، مسئله وحی ، ایمان و پذیرش داشت . که این امر در اصول دینی بعنوان پذیرش نبوت شناخته می شود . مطمئناً پذیرش هر انسان یک ارتباط با خدا منجر به تبعات ناگواری می گردد ، که از آن جمله می توان به تعدد خدایان اشاره کرد و اگر این امر را برای یک خدا در نظر بگیریم ، می تواند تکثر در آرا و سوءاستفاده و ... را بهمراه داشته باشد ( همان چیزی که امروزه در برداشت های مختلف در برخی مسایل در درون ادیان مشاهده می شود ) با این تفاوت که اولی ( ارتباط با خدا ) بهم ریخته گی در سرچشمه و دومی ( برداشت متفاوت ) بهم ریخته گی در مسیر می باشد.

با این توصیفات تقریباً مسئله دین ( هر دینی که به آن ادیان الهی می گوییم ) روشن می گردد. و تا اینجای مطلب همان جمله بالا از کریشنا مورتی هم با آن نه تنها تعارضی ندارد بلکه خیلی هم منطبق می باشد . و شاید همین کیفیت می باشد که بوجود آورندۀ زندگی یکپارچه بوده و بدلیل عدم تعارض و عدم تفکیک پذیری و ... باعث پذیرفته شدن آن در سطح عام می گردد .

عدم شناخت کافی نسبت به دین و پذیرش تابعیت در همه جوانب باعث می شود که اجتماعی از افراد بوجود بیاید که از سیر تا پیاز مقلد باشند ، با اینکه صراحتاً از ابتداء تا امروز این مسئله تاکید و تکرار شده است که در اصول دین نمی شود تقلید کرد !! ولی سرسپرده گی محض باعث شده است که در طول سالها خیلی ها بجای اینکه زحمت مطالعه به خودشان بدهند خود را تابعی از یک شخص یا یک طیف نموده و مظاهری از دین را بجای دین قبول نمایند . و در ادامه زندگی خود نه تنها از یکپارچگی و عدم وجود تعارض دینی و کیفیت آن بهره و حظی نبرند بلکه تعارضات معیشتی و فرهنگی محیط خود را نیز از چشم دین دیده و بن بست های شخصیتی و شخصی خود را متوجه دین نمایند .

مسایل طرح شده شامل همه ادیان می گردد ، اصولاً ادیان به جهان بینی هایی اطلاق می گردد که در یک طرف رابطه خود خدایی واحد دارند و اصول بالا را قبول دارند . بقیه جهان بینی ها که مشترکات فوق را نداشته باشند عموماً آئین خطاب می شوند ، مانند آئین برهمایی ، آئین بودایی و ... . هر چند در مکالمات و ... خیلی ها آگاهانه و یا ناآگاهانه دوست دارند همه آنها را تحت عنوان دین بکار ببرند . و خیلی راحت در زمان نظریه پردازی در گفتار و نوشته ها بنویسند : " در همه ادیان چه اسلام ، مسیحیت و بودا و ... " و یا در نقل قول های مختلف در کنار نام بودا یا نیچه و ... نام محمد (ص) را هم بیاورند و چنین نشان بدهند که همانگونه که حرف نیچه نشانه تفکر اوست اسلام هم نشانه ای از تفکر شخصی محمد (ص) است !!!!!!!! که در اینجا از پرداختن به شبهات آگاهانه و یا ناآگاهانه کاری نداریم.

ادامه بحث به موضوعات و فرعیات ادیان می رسد و در اینجا نقش انسانها در مقام برداشت ها و معارف و ... و نیز ارتباط تنگاتنگ فرهنگ های مختلف و مسایل قومی و ... با دین مطرح می گردد . و شاخه های مختلف ایجاد می شود ، فرهنگ ها با لباس دین به میدان می آیند و اقوام نمادی از دینداریها می شوند ، برداشت ها و تفاسیر انسانی شروع می شود و در برخی جاها تقدس زمینی جانشین تقدس آسمانی می شود ، برخی خود ها از طرف خدا حرف می زنند و اینگونه است که تعارضات و تفرقه ها جانشین کیفیت یکپارچه می گردد ، هم آگاهان حرف می زنند و هم ناآگاهان ، راه رسوخ وسوسه و دشمنی باز می شود ، مشکلات عدیده زندگی ، مسایل روانی و ... هر روز سوالاتی مطرح کرده و بر حجم کتابهای راهنما می افزایند ، غرض جامه هنر می پوشد و هنر به خدمت هوس در میآید و هوس بر مسند آزادی تکیه می کند و آزادی بر حلقه هایی که بنام دین بر دست و پایش می بیند شورش می کند ، آشفتگی بر زندگی انسانها مسلط شده و شیطان قهقهه مستانه سر می دهد !!!!

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه هاشان پر داوودی بود،

چشمشان را بستیم.

دستشان را نرساندیم به سرشاخل هوش.

جیبشان را پر عادت کردیم.

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم. ( سهراب سپهری )

GameSome...



آنگاه که به نعمتهای این جهان دست می یابیم ، هر آنچه که ارزش بیشتری دارد دروغ و افسانه می شماریم ، عواطف شریفی که به ما زندگی می بخشند زیر احساسات خاکی خفه می شوند و افراز میگردند...مدام دلخوشیهای پوچ ، مدام خوشحالیهای کاذب
.

چیزی مشترک بین روح انسان و طبیعت وجود دارد

شلینگ


Followers